۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه

نكنيد آقا جان

  1. به خودتون قول نديد كه صبح زود بيدار مي شيد و همه كارهاي عقب افتاده تون رو انجام مي ديد، اگه هم داريد قول مي ديد حساب كنيد كه كار يك شبانه روز رو توي دو ساعت نمي تونيد انجام بديد، اگه حساب نكرديد حداقل ساعت يا موبايلتون رو كوك كنيد، اگه يادتون رفت حداقل وقتي روزبه ساعت 8 و نيم بيدارتون مي كنه دو دقيقه بعد بر نگرديد توي رختخواب، يا حداقل اين بار يك ساعت كوك كنيد


 

  1. انجام ده تا كار مختلف رو توي ده تا نقطه مختلف شهر با هم توي يك نصفه روز برنامه ريزي نكنيد، يا حداقل يك روزي اين كار رو بكنيد كه پول داشته باشيد با آژانس بريد اين ور اونور، يا حداقل ماشين روزبه اتون تعميرگاه نباشه، اگه گير افتاديد توي همچين شرايطي، حداقل كارهايي رو كه آخرين روز deadline‌ اشون است از قبل مشخص كنيد، تصميم بگيريد كه كدوم ها رو مي شه پيچوند، ولي اگه تصميم نگرفتيد و هيچ راهي نبود واسه پيچوندن، بهترين راه اين است كه مرخصي بگيريد كه حداقل سرزدن به سركار از ليست كارهاتون حذف شه، اما اگه نصف كارهاي خودتون رو پيچونديد حداقل پاشيد بريد سركار


 

  1. دعوت از مهموني كه از شهرستان اومده رو با قرار با استاد راهنماي پايان نامه تون با هم سري نكنيد. يا حداقل به دوستتون قول نديد كه شب پيش اون هم مي ريد، يا حداقل قبلش خونه زندگيتون رو مرتب كنيد كه اگه همزمان با مهمونتون رسيديد با بازار شام مواجه نشيد. همه اين كارها رو در روزي كه معرف حضور است كه پول زيادي نداريد با هم انجام ندهيد. چون نارنگي خريدن براي مهمان واقعا مهم است. به خصوص يك چيزي بايد باشد كه سرش را تا وقتي كه خانه را مرتب مي كنيد گرم كنيد.


 

  1. وقتي كارهاي تحويلي اتان آماده نيست، هيچ وقت با استاد قرار نگذاريد. اگر هم مي گذاريد جمعه بنشينيد سرجايتان و كارهايتان را آماده كنيد. اگه هم اين كار را نكرديد به خودتون قول نديد كه (مساله از اينجا در بند 1 حل شده است) خلاصه اگه استادتان را طبق بند 2 پيچانديد، واسه درآوردن از دلش ساعت 8 صبح فردا باهاش قرار نگذاريد وقتي كه يادتان مي رود ساعت كوك كنيد و اگر هم بكنيد صدايش را حداقل تا ساعت 10 نمي شنويد.


     

خلاصه نكنيد آقا جان نكنيد

۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

رمانتيك

امروز به شدت رمانتيكم. از صبح كه بيدار شدم. علي رغم اينكه تمام شب خواب دعوا كردن با آدم هاي مختلف رو ديدم و به شدت هم عصباني بودم، اما صبح كه بيدار شدم حس كردم مي تونم عاشق همه موجودات رو و زير زمين بشم.

اينقدر رمانتيكم كه وقتي روزبه يادش رفت من رو بيدار كنه و به جاي اينكه ساعت 8 و نيم برسم سركار، ساعت 10 و نيم رسيدم، بر خلاف دفعات قبلي كه كله اش رو مي كندم، بهش گفتم هرچه از دوست رسد نيكو است !!!!!!!!!!!!!!!!!!

با اميرحسين حرف زدم. شنيدن صداش بعد از اين مدت خيلي خوب و لذت بخش بود.

عاشق همه كائناتم امروز. كسي اگه طلبي چيزي از من داره بهتره كه همين امروز بياد سراغش


 

۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

اين است زندگي ما

اين صحنه اي است كه اين روزها زياد با آن مواجه مي شويم.

۱۳۸۷ دی ۲۹, یکشنبه

رژيم

ديگه پذيرفتم كه رژيم گرفتن يك بخش جداناپذير از زندگي آدم هاي چاق است. مي دونم كه راه حل چاقي از جنسي كه من دارم رژيم گاه و بيگاه نيست و ورزش مي طلبه و تغيير سبك زندگي. تئوري اينها رو حفظم. اما كم كم اين رو هم پذيرفتم كه من از جنس آدم هاي منظمي نيستم كه بتونم يك برنامه رو درست و حسابي و بلند مدت اجرا كنم. واسه همين با رژيم هاي گاه و بيگاه كنار اومدم. هدف هم اين است كه از ايني كه هستم چاق تر نشم.

حالا وسط يكي از اين رژيم ها، اون هم روزي كه براي اولين بار از شروع رژيم واقعا گشنه اي، بري و بگردي و از اين همه سايت و وب لاگ و نوشته برسي به اين پست نون خامه اي خداييش غصه داره ديگه. نداره؟

۱۳۸۷ دی ۲۵, چهارشنبه

احساسات اينجوري

اين نوشته رو كه خوندم، انگار لحظه به لحظه اش رو خودم تجربه كردم و كلمه به كلمه اش رو من نوشتم


 

دوست دارم گريه كنم.

براي چيزهاي چقدر معمولي اي كه چقدر براي ما توي اين مملكت غامض و پيچيده ان


 

اگه زن هستيد حتما توصيه مي كنم كه بخونيد

۱۳۸۷ دی ۲۱, شنبه

چهار كلمه حرف حساب

  1. بعد از تقريبا يك هفته بي وقفه با دوستان دور هم بودن، امروز مثل روز اول بعد از يك مسافرت دلتنگيم و گيج
  2. مي پرسن چه خبر؟ مي گم: هيچي، زندگي نكبت بار. و دقيقا منظورم همين است. دقيق دقيق
  3. چقدر چهار كلمه زياده.
  4. آني كه منم از آني كه من نيستم و بايد باشم متنفر است. اين رو نمي دونم چه كار بايد بكنم. آني كه هستم كه آدم نمي شود به هيچ وجه. مانده ام وسط اينها سرگردان


 


 


 

۱۳۸۷ دی ۱۸, چهارشنبه

اعتراف

واقعا لازمه گزارش بدم که طی دو روز گذشته از تعطیلات چقدر درس خوندم؟

۱۳۸۷ دی ۱۶, دوشنبه

شرح حال

  1. چهار روز تعطيلي پيش رو است. بهش كه فكر مي كنم خوشحال مي شم. با اينكه نمي تونم برم از شهر بيرون اما خوشحالم. چون يك زماني مي شه براي اينكه با خودم يك كم دوست شم دوباره. اين مدت توي سختي ها، برنامه ها، كارهاي عقب مونده و خواب آلودگي هاي خودم بدجوري دست و پا مي زدم و اصلا هيچ فرصتي نبود كه به خودم و چيزهايي كه دوست دارم فكر كنم. با خودم تنها نشدم اصلا اين مدت.
  2. دارم فكر مي كنم به اينكه بزنم به سيم آخر و تا دو هفته ديگه پايان نامه مزخرفم رو تموم كنم. البته حتي اگه به تموم كردن نرسه قصد دارم كه اين چهار روز خيلي كارهاش رو انجام بدم. عهد كردم با خودم كه تمومش كنم. ديگه دارم از كش اومدنش رواني مي شم.
  3. پسر خاله خوش قلم داشتن هم نعمتي است ها. به خصوص كه مهربان هم باشد.
  4. اين بود انشاي من.

۱۳۸۷ دی ۱۵, یکشنبه

آشفته ام

دو خط مي نويسم كه خيلي واسم مفيد است. توي آشفتگي اي كه دارم نوشتن تنها چيزي است كه كمكم مي كنه. نوشتن واسه اينجا حس آزادي بهم مي ده. حس خوبي كه بهش احتياج دارم. اما فكر مي كنم آدم هايي كه اين روزها از كنارم رد مي شوند و بخشي از آشفتگي من مربوط به اونها است اينجا رو مي خونن. مسلما هم مي فهمن كه دارم درمورد اونها غر مي زنم. روزبه معتقد است كه دقيقا مي فهمن كه درمورد اونها نوشتم. نمي نويسم. اما فكر مي كنم كه وب لاگي كه نمي شه دو جمله حس لحظه ات رو توش نوشت به چه دردي مي خوره. البته اين خودش يك تأييد طلبي اساسي است. يعني اگه داري توي فضاي عمومي مي نويسي نبايد سختت باشه اگه آدم ها بفهمن كه داري درمورد خودت در ارتباط با اونها مي نويسي... اگه سخت است يعني يك ايرادي هست توي من. آرشيو وب لاگم رو كه مي خوندم مي ديدم كه چقدر توي سال هاي 81 و 82 آزادتر مي نوشتم. والدم به شدت كمتر بود. ترسم از تأييد نشدن حس هام خيلي خيلي كمتر بود. به نظر مي رسه اينها اولين علائم پيري باشه. ديگه دارم كم كم پير مي شم