۱۳۹۵ آبان ۵, چهارشنبه

دلم تنگه پرتقال من *

خالی خالی. خالی حسی است که بعد از هر تغییر بزرگ همه وجود من رو می گیره. وقتی همه چیزی رو که داری دو قسمت کردی. یک قسمتش تو چمدون بیست و سه کیلویی جا شده و آوردی. یک بخش بزرگش رو ولی پشت سر خودت جا گذاشتی. مدت های طولانی باید بعدش با اون خالی بزرگ، با اون حس حفره توی قلبت زندگی کنی. تا حل شه؟ تا حفره پر شه؟ نه، فقط تا وقتی که عادت کنی که چه جوری با حفره زندگی کنی. یاد می گیری که چه جوری هر روز و هر ساعت حفره رو حس نکنی و زندگی روزمره ات رو پیش ببری. بعد یک لحظه هایی یکهو حفره می آد بالا، حس خالی می آد بالا و تو همون چند لحظه یا دقیقه کوتاه همه دردی رو که طی این مدت ازش فرار کردی یکهو حس می کنی. 

خالی خالی که نه. خالی دردناک عمیق. 


نگاشته شده به وقت برگشتن از جلسه سنگین دم غروب، وقتی که باید طبق عادت برم روی مبل های توی بریج بشینم و تلفن بزنم بهت. که بهم بگی "دیدی دوباره شلوغش کرده بودی؟". که بگی حاضر باش ده دقیقه دیگه بیا همکف که بریم عشق و حال. که جایزه شجاع بودنم رو بدی. 


*: عنوان آهنگ مرجان فرساد
https://www.youtube.com/watch?v=V5-2mcqj5QE

۱۳۹۵ مهر ۲۲, پنجشنبه

این قافله عمر عجب می گذرد

سی و شش سالگی هم تمام شده و بیشتر از یک ماه از سی و هفت سالگی گذشته. این رو امروز وقتی یادم اومد که دیدم بسته قرص های ویتامین دی تموم شده و باید برم داروخانه سر کوچه. اگه می خواستم حساب کنم که چند روز پیش این بسته رو خریدم می گفتم سه چهار روز، فوقش ده روز. ولی امروز فهمیدم که بسته شصت تایی قرص تموم شده. تموم شدم قرص ویتامین دی در پاییز و زمستون کانادا از تموم شدن ذخیره آب و غذای توی خونه موقع یخبندون هم بدتره. همچین با کمبودش روحیه ات رو از دست می دی و غمگین می شی که نمی فهمی چرا. می فهمی هوا ابریه و مودت پایینه. تا یکهو یادت بیاد که ویتامین دی نخوردی. بعد می بینی که بسته اش تموم شده و این یعنی  کلی وقت گذشته از وقتی که این بسته رو شروع کردی. بعد یادت می آد که این عمر چرا داره اینقدر زود می گذره. چرا تا دور خودت می چرخی و دو سه تا جلسه می ری و یکی دوو تا گزارش می نویسی و شش هفت تا غذا درست می کنی و می خوری همه هفته تموم شده. هیچ وقت تو این سی و هفته سال نشده بود که بگذارم زندگی اینجور از لای انگشتام لیز بخوره و بره. وقتی از پنجره به بیرون زل زده بودم و صدای تلویزیون سی ان ان می اومد که داشت راجع به اینکه یک مرد پولدار بی ادبی فکر می کنه می تونه همه زن ها رو بغل کنه و هیچ اتفاقی نیفته به ذهنم رسید. به اینکه زندگی ام داره می گذره. تند و تند  من اصلا نمی فهمم زمان چه جوری داره می گذره. نمی فهمم  زندگی ام داره کجا می ره. هر روز رو صرف این می کنم فقط بگذره. هیچ وقت اینقدر بی فکر کردن به تصویر بزرگ (big picture) زندگی نکرده بودم. هیچ وقت اینقدر توی خودم غرق نشده بودم. این روزها حتی نمی تونم خودم رو پیدا کنم.

۱۳۹۵ مهر ۱۴, چهارشنبه

نازنین بولد

وقتی می فهمی همزمان غرب زده و معتاد به اینترنت شدی که دو ماه بعد از خریدن و راه انداختن لپ تاپ جدید می فهمی فونت نازنین روش نداری. یعنی هیچ فونت فارسی ای روش نداری. یعنی یک بار در دوماه هم محض رضای خدا توی word فارسی ننوشتی.