۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

يك روزهايي بود كه بعد از ظهر همين طوري الكي سوار متروي ايستگاه شريف مي شديم. مي اومديم يك ايستگاه اينورتر، يعني ايستگاه شادمان پياده مي شديم. يك چيپس و پنير و ژامبون توپ توي رستوران پدربزرگ مي زديم. توي بشقاب هاي سفيد بزرگ. گاهي گرد. گاهي مربع. گپ مي زديم و بعدش سوار مترو مي شديم و بر مي گشتيم دانشگاه. همين طوري الكي

هیچ نظری موجود نیست: