۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه

خودشناسي

اين چند روز اولين بار است بعد از شش هفت سال كار كردن مداوم، برگشتم به حالت هاي دو ماه اول سركار رفتنم. كه از ساعت 12 ظهر مي شمرم كه چقدر مونده تا برم خونه مون. نمي دونم واقعا نشانه چي است. كارم رو دوست دارم. محيط اينجا رو هم دوست دارم. توي خونه هم هيچ چيز خاص متفاوتي از مواقع ديگه منتظرم نيست. واسه همينه كه اين احساسم رو نمي فهمم.

۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

قرار

قراره براي اينكه احساس بدي در بقيه ايجاد نكنم، هر 5 دقيقه تعداد 5 دقيقه هايي رو كه باقي مونده تا از پشت اين ميزهاي سفيد خلاص شم بلند بلند نشمرم.

۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

اين خواب چرا دست از سر آدم بر نمي دارد؟

۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه

اوج افسردگي

اوج افسردگي اون جايي است كه هيچ چيز خوشحالت نمي كنه. نه چيزي كه يك ماه انتظارش رو كشيدي. نه گرفتن 50 درصد امضاهايي كه بايد مي گرفتي. نه هيچ تلفني، فيلمي، سريالي، كليپي. هيچ چيز

اوج افسردگي يعني امروز. روز بي رنگ، بي بو، بي هدف

اوج افسردگي يعني امروز با آسمان خاك گرفته، با بدن كوفته، با ذهن خسته.

اوج افسردگي يعني امروز

۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

ببين. تقصير من نيست كه اين تز لعنتي تموم نمي شه. امروز هم كه با بدبختي از استادها وقت گرفته بودم و ديگه پرينت نهايي ام آماده بود، دانشگاه ها تعطيل شد.