۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

سي سالگي

نصف روز تولد سي سالگي ام رو توي آسانسورها و راه پله هاي شعب مختلف تأمين اجتماعي دويدم. اگه ده سال پيش مي گفتن كه اين روز رو چه جوري خواهي گذروند امكان نداشت همچين چيزي بگم


 

پير شديم رفت

به قول Joey توي سريال Friends: خدايا! چرا با ما اين كار رو مي كني؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

بعد از هفت سال از فارغ التحصيل ليسانس، رفتم درخواست دادم كه دانشنامه بگيرم. رئيس دانشگاه شريف عوض شده، رئيس جديد هم سرپرسته و فعلا معلوم نيست كه كي بايد دانشنامه ها رو امضا كنه. وزارت علوم رو هم كه قرار شده منتقل كنن يك شهر ديگه. اين ريسك هست كه كار دو هفته اي من تا مدت زمان نامعلومي كش بياد

گفتم بهتون بگم كه هفته ديگه هم مي خوام برم دفترچه بيمه ام رو عوض كنم و بيمه ماشين بخرم. در جريان باشيد چون ممكنه سازمان تأمين اجتماعي و بيمه ايران رو به يك كشور ديگه منتقل كنن.

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

بازگشت به وطن

بعد از يك ماه مرخصي، لچك به سر كرديم، گيوه را ور كشيديم و به آفيس اندر آمديم.

هنوز گيجيم و نمي دانيم كه چه كار بايد بكنيم و چه كار كرده بوديم و جريان ها چيست

القصه گيج مي خوريم


 

همسر جعفر خان از فرنگ برگشته