۱۳۸۸ اردیبهشت ۹, چهارشنبه

شرح حال

چاي مي خورم. گلوي خشك شده پردردم رو نوازش مي كنم. آه مي كشم و تلاش مذبوحانه اي مي كنم كه تمركز كنم و در تمام طول روز كه پشت اين ميز و كامپيوتر زنداني شدم حداقل دو خط كار مفيد كنم.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

توهم

رفتم شش تا بليط به مقصد بندرعباس خريدم. نه كه فكر كنيد چهار تخته ويژه ها. قيمت اونها سه برابر اين بليط هايي بود كه خريدم. از اين كوپه هاي شش تخته كه تا يك هفته بعد از اينكه از قطار پياده مي شي هنوز صداش توي گوش ات است. بعد شب رفتم مثل اين آدم هاي متوهم بيچاره، خواب ديدم كه بليط‌هام KLM است به مقصد آمستردام و تمام شب حساب و كتاب كردم كه با احتساب كشيدن ساعت ها به جلو، چه ساعتي مي رسم اونجا و بگم بچه ها !!!!!!!!!! چه ساعتي بيان دنبالم. از صبح هر موقع يادم مي افته يك دل سير با خودم به خودم مي خندم.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۷, دوشنبه

خداييش روزهاي رئيس نداري از روزهاي رئيس داري بي مزه تر، بي فايده تر و حوصله سر بر ترن. حتي اگه روزهايي كه رئيس هست هيچ كاري به كارت نداشته باشه و اختيار كارهات دست خودت باشه. من كه حوصله ام سر رفت.

اينقدر گرمم شده يا لرزيدم، اينقدر اين پنجره بينواي پشت سرم رو تا ته باز كردم يا بستم. اينقدر غر زدم كه سردم است يا گرمم است، ديگه از دست خودم خسته شدم. اونوقت چه جوري ممكنه آدم ها اينقدر اين بهار ديوانه رودوست داشته باشن. خداييش نمي فهمم

۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه

درست شد بالاخره

بالاخره موفق شدم ارتباط Microsoft Word ام رو با بلاگر وصل كنم. اين مدت از تنبلي اينكه نرم توي صفحه ورود به بلاگر، ننوشتم. البته آخر هم نفهميدم كه چي شد كه ارتباط ورد!!!!! قطع شد با وب لاگ و بعدش چي شد كه وصل شد.

تست