۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

شرح حال

دیدار با سران فتنه و شوهر دادن دلبر پشت شیشه ها در یک روز

۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

من عاقل گذشته ها

عسل نوشته هزاران سال پيشم رو كه براش نوشتم، مي آره كه محض نوستالژي يك بعد از ظهر تابستوني بخونيم. فقط تاريخ روز و ماه داره. ننوشتم كه مال چه سالي است. يعني اون موقع ها زمان واسم سال نداشته . كوچك تر از اين باشه كه ارزش داشته باشه سال رو بنويسم. فقط نوشتم 25 مهر. ولي مسلما مال سالهاي در دانشگاه بودگي است. از متن نوشته بر مي آد. مي خونمش تا آخر و كف مي كنم كه چقدر جالب كه اين نوشته و فكرهاي توش چقدر شبيه من الان است. يعني چيزهايي رو كه فكر مي كنم همين اخيرا ها بهش رسيدم، انگار از خيلي وقت قبل داشتم. از 8 سال، 6 سال ، چه مي دونم خيلي سال قبل.

از خود اون موقع هام خوشم مي آد، ولي در كنارش هم فكر مي كنم كه اگه از همون موقع ها همه اين چيزها رو مي دونستم واقعا تو اين چند سال چه غلطي كردم؟ رفتم سركار و پول درآوردم؟ چهارتا سيستم مزخرف اينور و اونور راه انداختم؟ هزار تا كتاب مزخرف خوندم؟

بعد يكهو مي ترسم. از خودم. از زماني كه از دست مي ره و توش به جز ماشين پول سازي چيز ديگه اي نبودي.

توي همين ترس فعلا مي مونم تا ببينم بعدا چي مي شه