بعد نوبت بابا و مامانت است كه تعريف كنه كه اونها چقدر آدم هاي بدي هستن و چه بدي ها و بي توجهي ها كه بهش نكردن. بعد دو حالت داره . اگه تا اين مرحله عصباني نشده باشي شروع مي كنه مي ره سراغ عمو ها و ساير نوه ها كه اونها چقدر بدن . تلفن بعدي با اونها، هم البته كه همه چيزهايي كه خودش درمورد اونها گفته و تو گوش كردي رو از زبون تو به اونها مي گه. اگه هم كه عصباني شده باشي بهش مي گي كه حق نداره در مورد پدر و مادرت بد صحبت كنه بعد اون مي گه كه تو طرف پدر و مادرت رو مي گيري و معلومه كه تخم حروم همون هايي است. (حالا نمي دونم انتظار داره كه تخم حروم كي باشي پس) بعد جيغ و داد مي كنه.
گوشي رو كه مي گذاري يك هفته طول مي كشه كه طعم گس توي دهنت از اين مكالمه بره. تا دو سه ماه پشيموني كه چرا زنگ زدي كه مثلا عيدي، روز مادري چيزي رو تبريك بگي. موقع هايي هم كه زنگ نمي زني تبريك بگيري اون احساس گناه لعنتي كه بيچاره تنها است و اينها توي مغزت است.
يعني همه اش ضرره.
بعد من همه اش به آدم هايي كه مادر بزرگ هاي مهربون، مادربزرگ هاي قصه گو، مادر بزرگ هاي گوگولي مگولي دارن حسودي مي كنم. حتي به خودم كه پدر بزرگ مهربون دوست دارنده بدون شرط دارم هم گاهي حسودي مي كنم.