۱۳۹۲ فروردین ۶, سه‌شنبه

دلتنگی

اینکه آدم به مدت یک ماه با مادرش صحبت نکنه، حتی شده پنج دقیقه در روز، رو در رو یا حداقل پشت مانیتورها، باید در رده جنایات علیه بشریت دسته بندی بشه. 

فرسوده

این روزها دلم می خواد که یکی مثل خودم بود پیش خودم از خودم مواظبت می کرد. به همین پیچیدگی.

۱۳۹۱ اسفند ۲۵, جمعه

عطر تو

و بوی  این عطر من را دیوانه می کند. رفته ام به کوچه پس کوچه های هجده سالگی. با دلی عاشق و شکسته. این عطر من را دیوانه می کند. 

۱۳۹۱ اسفند ۲۱, دوشنبه

کلی چیز بی ربط

1- تیکه های خاطرات و لحظه های شاد و غمگین زندگی زیاد این روزها خفتم می کنن. شب ها معمولا خواب یکی از آدم هایی رو که یک دوره با احساس رو باهاشون گذروندم می بینم. صبح ها که از خواب بیدار می شم معمولا پر از حس هستم. حس های زیاد و عمیقی که همه روز باهام اینور و اونور می آن. نگرانی ها و دوری ها و دلتنگی ها رو فکر کنم اینجوری برای خودم شبیه سازی و حل و فصل می کنم. 

2-خوب کار نمی کنم. اینقدر که دیگه در جواب دوستام که از اوضاع می پرسن روم نمی شه بگم که خوب کار نمی کنم. دیگه شکل غر پیدا کرده. یک جور سکون وار پر اینرسی ای شدم نسبت به تحقیقم درحالیکه خیلی هم جای هیجان  انگیزی هست. جای درو کردن و اینها است. ولی نمی کشه لامصب. 

3- امروز رفتم آرایشگاه. بعد از دقیقا چهار ماه. الان انگار تو آینه یک آدم دیگه بهم نگاه می کنه. 

4- در راستای همون آدم های بند اول، دارم تو دنیای مجازی دنبال دوستان بچگی ام می گردم. آدم هایی که خیلی از نظر احساسی برام مهم بودن. قیافه بعضی هاشون اصلا یادم نیست الان ولی تک تک لحظه هایی که باهاشون گذروندم یادم هست.

5- هنوز مثل هشت سالگی و هیجده سالگی ام، تو سی و دو سالگی آرزوم این است که کاش آدم ها بینشون مصلحت و سیاست، توقع و تعارف نبود. کاش می شد اگه دلت می خواد کسی رو ببینی همون موقع بپری بری پیشش. اگه فقط  با در کنارشون بودن آرامش پیدا می کنی بتونی بری و پیششون وقت بگذرونی. خوشحالم از اینکه دوستانی با این مشخصات دارم. که می شه توی محبتشون و صداقتشون غرق شد. ولی آرزو می کردم که همه آدم ها همینجوری باشن. 

۱۳۹۱ اسفند ۱۷, پنجشنبه

از بلوط

دنیای در هم و برهمی است. دیگر رابطه‌ای بین فرستنده و گیرنده برقرار نیست. فرستنده یک پیغام می‌فرستد، گیرنده یک پیغام دیگر می‌گیرد. ایراد ها هم از هیچ دستگاهی نیست. کدهای فرستنده‌ها و گیرنده‌ها فرق می‌کند. دنیای کدهای یک‌ نفره است. یعنی آدم‌ها در سن و سال ماها، دیگر هر کدام برای خودشان کد خودشان را داند. یک آدم‌هایی دور و برشان این کدها را می‌فهمند. اصلا آنها در تاسیس این کدها کمک کرده‌اند. اما وقتی می‌روند یک جا با آدم‌های تازه، دیگر کسی آن کد‌ها را نمی‌گیرد. یعنی می‌گیرند، با معنای دیگر می‌گیرند. این می‌شود که کدهای زیادی در هم گم می‌شوند و از این سر میز به آن سر میز تنها چیزی که می‌رسد، صدای خش خش کدهای ناشناخته است.

برای من به خصوص وقتی خیلی سختی ایجاد کرد این مساله که اومدم تو یک جامعه جدید و توی تعریف کردن خودم توی محیط اجتماع یکهو فهمیدم که چقدر تصویرهایی که از خودم می سازم، براساس کدهایی است که اطرافیان و معاشرین و دوستانم اصلا نمی شناسنش. من هم متقابلا همین. 

۱۳۹۱ اسفند ۱۲, شنبه

ما انسان های Logophile



آقای چال‌دار دومین معاشر جدی غیر وبلاگی‌مه. برعکس ما آدم‌های کلمه-آبسسد، که عات کرده‌یم به کنایه و مَجاز و غیر مُجاز و چلنج‌های کلامی و پیچیدگی‌های گفتاری و نوشتاری، این دوست‌مون موجودی‌ست "آن‌گاه و برعکس". خیلی اکسپرسیو، رک و سرراست، بدون پیچ، خیلی هم مهربون و قربون‌صدقه‌رو. بعد؟ بعد من به عنوان یه زامبی که هزار سال داره لابه‌لای کلمه‌ها و بدتر از اون بیتوین د لاینز زندگی می‌کنه، قشنگ در مواجهه با هم‌چین آدمِ کول و اکسپرسیوی بلد نیست چی‌کار کنه. 

یعنی می‌خوام بگم وبلاگ این بلاهه رو سر من آورده که - اصلن مایل نیستم ساختار جمله‌مو عوض کنم که فعل و فاعل و اینام مرتب بشینن سر جاهاشون، این وقت شبی- دیدی آدم چه نچرالی انتظار داره قبل از سکس فورپلی داشته باشه؟خیلی طولانی و سر فرصت و شراب و پنیرطور؟ وارد رابطه شدن هم این‌جوری برای من جا افتاده طی این سال‌های زندگی وبلاگی، که از لحاظ روانی احتیاج به فورپلی دارم، فورپلی کلمه- بیس. کلام نه، تکست، دقیقن تکست. از جنس پست وبلاگ و ای‌میل و کامنت و استتوس و اس‌ام‌اس و الخ. احساس می‌کنم با آقای اکسپرسیو اما همه‌چی رو دور تنده، همه‌چی فست فوروارده، دارم سُر می‌خورم بس که همه‌چی قائل به حضور و قائل به کلامه. خبری از اون مکث‌های بین دو ای‌میل، بین پابلیش یه پست تا فیدبک و کامنت، بین یه استتوس برای مخاطب خاص تا بیاد و ببینه ولایک و الخ، خبری از این بازی‌های دنیای متن نیست که نیست.