۱۳۹۱ اسفند ۲۱, دوشنبه

کلی چیز بی ربط

1- تیکه های خاطرات و لحظه های شاد و غمگین زندگی زیاد این روزها خفتم می کنن. شب ها معمولا خواب یکی از آدم هایی رو که یک دوره با احساس رو باهاشون گذروندم می بینم. صبح ها که از خواب بیدار می شم معمولا پر از حس هستم. حس های زیاد و عمیقی که همه روز باهام اینور و اونور می آن. نگرانی ها و دوری ها و دلتنگی ها رو فکر کنم اینجوری برای خودم شبیه سازی و حل و فصل می کنم. 

2-خوب کار نمی کنم. اینقدر که دیگه در جواب دوستام که از اوضاع می پرسن روم نمی شه بگم که خوب کار نمی کنم. دیگه شکل غر پیدا کرده. یک جور سکون وار پر اینرسی ای شدم نسبت به تحقیقم درحالیکه خیلی هم جای هیجان  انگیزی هست. جای درو کردن و اینها است. ولی نمی کشه لامصب. 

3- امروز رفتم آرایشگاه. بعد از دقیقا چهار ماه. الان انگار تو آینه یک آدم دیگه بهم نگاه می کنه. 

4- در راستای همون آدم های بند اول، دارم تو دنیای مجازی دنبال دوستان بچگی ام می گردم. آدم هایی که خیلی از نظر احساسی برام مهم بودن. قیافه بعضی هاشون اصلا یادم نیست الان ولی تک تک لحظه هایی که باهاشون گذروندم یادم هست.

5- هنوز مثل هشت سالگی و هیجده سالگی ام، تو سی و دو سالگی آرزوم این است که کاش آدم ها بینشون مصلحت و سیاست، توقع و تعارف نبود. کاش می شد اگه دلت می خواد کسی رو ببینی همون موقع بپری بری پیشش. اگه فقط  با در کنارشون بودن آرامش پیدا می کنی بتونی بری و پیششون وقت بگذرونی. خوشحالم از اینکه دوستانی با این مشخصات دارم. که می شه توی محبتشون و صداقتشون غرق شد. ولی آرزو می کردم که همه آدم ها همینجوری باشن. 

هیچ نظری موجود نیست: