۱۳۹۳ مهر ۳۰, چهارشنبه

امروز

چیزی برای گفتن نیست. . .

۱۳۹۳ مهر ۱۷, پنجشنبه

رکورد

امروز که تموم بشه، که بشه شش هفته و یک روز از رفتن روزبه، ما یک رکورد داریم. از دوازده اردیبهشت سال هشتاد تا حالا نشده بود که اینقدر طولانی از هم دور باشیم. آخرینش پارسال موقع سفر من بود که شش هفته بود. 

پدرندارد این شب تار*

گاهی هم هست که دکمه غلط کردم نداری. پریدی توش باید شنا کنی. شده تا خود آمریکا. **


*: تغییر یافته مصرعی از آهنگ چارتار (سحر ندارد این شب تار)
**: جکه یادتونه بچه به باباش می گه " نمی خوام برم آمریکا" باباش می گه" بچه حرف نزن، شنا کن"

۱۳۹۳ مهر ۱۶, چهارشنبه

غصه نخور كرگدن. تو هم بك روز مي پري.

مرد نيست و اين تنها واقعيت زندگي است. اين تنها واقعيت زندگي است كه تمام طول شب و روز بايد فراموشش كرد. بايد هي به ياد آورد كه چرا نيست. چرا اين تصميم درسته. چرا بايد صبور بود و روزها رو شمرد. همه روزها و هفته ها رو كه تلاش كني كه نبيني اين واقعيت رو، موفق مي شي بالاخره. يك جايي مثلا تو هفته هفتم ديگه عادت كردي به اينكه صبح كه بيدار شدي دنبالش نگردي. ماكزيمم دنبال رد پاش تو وايبر و ميل باكس مي گردي. ولي هنوز لحظه هايي هست كه يكهو مثل كسي كه داره با سرعت مي دوه و با كله مي ره تو ديوار شيشه اي، مي خوري به يك سدي. يك لحظه طول مي كشه كه يادت بياد كجايي و چرا. يك لحظه كه باور كني كه نيست. تو فاصله زير سي ساعت پروازي ات نيست. يادت بياد يك اقيانوس كبير و يك قاره فاصله هست بينتون. يك روز تموم. باورت نمي شه كه مرد نيست و نو انگار رها شدي توي هوا. بندهايي داري كه به زمين وصله ولي اون بند اصلي نيست و تو تنهايي.
به خودت مي لرزي و اين تنها كاريه كه مي توني بكني. 
اميرحسين مي گه اين به شهود رسيدن فقط يك بار نيست. بارها و بارها قراره تكرار شه. تو لحظه هاي شادي، غم، شكست، موفقيت. بايد پوست كلفت كرد.

به دنياي كرگدن ها خوش آمدي.

غصه نخور كرگدن. تو هم بك روز مي پري.

مرد نيست و اين تنها واقعيت زندگي است. اين تنها واقعيت زندگي است كه تمام طول شب و روز بايد فراموشش كرد. بايد هي به ياد آورد كه چرا نيست. چرا اين تصميم درسته. چرا بايد صبور بود و روزها رو شمرد. همه روزها و هفته ها رو كه تلاش كني كه نبيني اين واقعيت رو، موفق مي شي بالاخره. يك جايي مثلا تو هفته هفتم ديگه عادت كردي به اينكه صبح كه بيدار شدي دنبالش نگردي. ماكزيمم دنبال رد پاش تو وايبر و ميل باكس مي گردي. ولي هنوز لحظه هايي هست كه يكهو مثل كسي كه داره با سرعت مي دوه و با كله مي ره تو ديوار شيشه اي، مي خوري به يك سدي. يك لحظه طول مي كشه كه يادت بياد كجايي و چرا. يك لحظه كه باور كني كه نيست. تو فاصله زير سي ساعت پروازي ات نيست. يادت بياد يك اقيانوس كبير و يك قاره فاصله هست بينتون. يك روز تموم. باورت نمي شه كه مرد نيست و نو انگار رها شدي توي هوا. بندهايي داري كه به زمين وصله ولي اون بند اصلي نيست و تو تنهايي.
به خودت مي لرزي و اين تنها كاريه كه مي توني بكني. 
اميرحسين مي گه اين به شهود رسيدن فقط يك بار نيست. بارها و بارها قراره تكرار شه. تو لحظه هاي شادي، غم، شكست، موفقيت. بايد پوست كلفت كرد.

به دنياي كرگدن ها خوش آمدي.

۱۳۹۳ مهر ۹, چهارشنبه

سوال اصلي

وقتي همه رفتن، وقتي غبارها خوابيد، وقتي رفتم توي اتاقم، فكر كردم به اينكه آيا سخت ترين لحظه ها اون موقع ان كه كسي از روزبه خبر مي گيره يا اون لحظه هايي كه فكر مي كني زندگي جريان داره و انگار فقط تويي كه سوراخ بزرگي كه از نبودنش هست مي بيني. همينجا يكهو انگار يك چيزي خورده باشه به كله ام ديدم كه سوال اينها نيست. سوال اينه كه "من اينجا چه كار مي كنم؟"