۱۳۹۲ مهر ۱۳, شنبه

چرخه خشونت یا harassment


وسط یک دعوام با رئیسم تو دانشکده. رئیس که نه. استادی که من کمکش هستم. یعنی course coordinator اش هستم. یک کاری بهم داده که من خودم فکر می کردم یک روزه تموم می شه. الان دو هفته است دارم کار می کنم تموم نشده و من هی با خودم دعوا کردم که چرا عقبم و کار می کنم. اون هم هی واسم ایمیل های عصبانی فرستاده. من دوباره قول دادم که چهار ساعت دیگه روش کار می کنم تا تموم شه. بعد کار یک پیچ دیگه خورده. واقعا از اول تخمین درستی نداشتم از میزانی که کاره طول می کشه. واقعا هم با دل و جون واسش کار کردم. واسه مسالهه منظورمه.  ولی خوب یک هفته دیر تحویلش دادم. هنوز هم البته تحویل ندادم. وسطشم. از یک جایی به بعد هم باید کار رو می دادم به یک نفر که روی سرور اجراش کنه واسم. کاری که من تا حالا انجام ندادم و دسترسی هم نداشتم که انجام بدم.
امروز هم شنبه است و اون بنده خدا رفته عروسی و گفته که فردا سرور رو درست می کنه واسم. به این نیمچه رئیس گفتم که فردا نهایی می شه. عصبانی شد و شروع کرد همینجوری واسم ایمیل های عصبانی فرستادن. من هی ایمیل ها رو خوندم، هی حسم رو قورت دادم، اشکم رو پاک کردم. اون تیکه های شخصی اش رو ندیده گرفتم و به تیکه های کاری اش جواب دادم. هی هم پیشنهادهایی دادم که چه جوری می شه از این شرایط کمتر آسیب دید.

یک جا دیگه بریدم. ایمیلش رو برای دوستم که تو یک دانشکده دیگه استاد است تعریف کردم، گفت که این harassment است و رئیس تو اجازه نداره که با تو اینجوری حرف بزنه. در بدترین حالت از عملکردت ناراضی است اخراجت می کنه.
تازه دیدم که چه اتفاقی داره برام می افته. با ایمیل های اون یک مکانیزم دعوا کردنم توی خودم راه افتاده. دیدم این اشک ها مال این کار و این موقعیت نیستن. همه احساست منفی ام از همه شکست های زندگی ام اومدن بالا. دیدم غوطه ورم در احساس بی عرضگی و ناکافی بودن. رفتم قانون دانشگاه رو درمورد harassment خوندم. اینکه حتی اگه طرف چیزی بگه که تو خودت پیش خودت  احساس بدی پیدا کنی، شامل این سو استفاده می شه. دیدم که موفق شده یک کاری کنه که من نه تنها از دست اون عصبانی نمی شدم که بهم توهین می کرد، عملا یک جوری از دست خودم عصبانی بودم که کار رو به جایی رسوندم که طرف به جایی رسیده که توی محیط رسمی دانشکده داره اینجوری حرف می زنه. 

با یک همکار هم حرف زدم. خیلی سربسته گفتم این مشکل رو روی سرور دارم واسم درست کن. گفت فردا درست می کنم. گفتم آخه فلانی یقه ام رو گرفته الان می خواد. گفت طبقه تجربه قبلی با این آدم، هر چه زودتر به رئیس مشترکمون بگو. هرچی زودتر بگی بهتر از دیرتره. تازه گوشی دستم اومد که چرا این ترم این کار رو که به نظرم خیلی کار خوبی بود، اینقدر راحت دادن به من. تازه فهمیدم که این بنده خدا همیشه همینجوری است و هیچ کس توی دپارتمان حاضر نیست واسش کار کنه. 
بهش ایمیل زدم. خیلی جدی. حتی سلام هم نکردم اولش. گفتم که دیگه در این مورد ایمیل نزنیم. فکر می کنم اینها که تو می گی harassment است و من ترجیح می دم که درموردش بریم واحد منابع انسانی حرف بزنیم. در ضمن رئیسم رو هم به این ایمیل اضافه کردم که بدونه من شکایت رسمی می کنم. در ضمن تو کاملا حق داری که وقتی از عملکرد کسی راضی نیستی اخراجش کنی. ولی حق نداری درمورد شخصیت کسی حرفی بزنی یا حتی با کارمند بدت با لحن بدی حرف بزنی. فعلا یک ساعت گذشته و جوابی نیومده. نمی دونم غلاف کرده یا داره برای حمله بعدی آماده می شه. 

مستقل از این دعوا ولی، از وقتی که با چرخه های خشونت آشنا شدم دیدم که چقدر در طول روز و در زندگی مون در مقابلشون قرار می گیریم. چقدر آدم ها با عتاب کردنمون رفتارمون رو کنترل می کنن و احساساتمون رو تحت کنترل خودشون در می آرن. خوب این مکانیزم خوبی است چون همون تقویت مثبت و منفی است که باعث آداپته شدن آدم و عملا یاد گرفتن آداب در کودکی می شه. ولی وقتی یکی تو بزرگسالی سر آدم پیاده اش می کنه، خیلی خیلی سخت تره. هم تشخیصش هم اثری که روی زندگی آدم می گذاره. 

۱۳۹۲ مهر ۱۱, پنجشنبه

منطق خشن درون

تو حاضری پاشی راه بیفتی دنبالش؟ ریسک کنی روش؟ نیستی؟ پس دیگه حرف اضافه نزن. یار شاطر نیستی، بار خاطر نباش. لبخند بزن و بگذر

۱۳۹۲ مهر ۱۰, چهارشنبه

فمنیسم دانشگاهی

استادم می گه چند وقتی است کم پیدایی. خروجی هات هم زیاد نیست. می گم یک دوست دارم که داره لیسانس می خونه اینجا.
 اینجا پرانتز باز می شود (علوم انسانی خوندن واسه کسی که انگلیسی زبان دومشه خیلی خیلی سخته. به خصوص که بچه ها اینجا تو مدرسه از سن هفت تا چهارده سالگی روی نوشتن و به خصوص argument نوشتن تمرکز می کنن. واسه همین تمرین هایی که تو رشته های علوم انسانی باید انجام بدن واسشون خیلی ساده تره. فقط باید اصل مطلب رو بگیرن. واسه ما زبان دومی ها، اگه مطلب رو بفهمی و بنویسی تازه بیست درصد کار رو انجام دادی. اینکه بتونی چیزی رو که می خوای بگی، سلیس بنویسی و از نظر منطقی ساپورتش کنی، اصلا خودش یک داستانه. ) پایان پرانتز .

خلاصه می گفتم، به استاده گفتم یک دوست  دارم که داره لیسانس می خونه. گفت خوب چرا واست مهمه که اون موفق شه تو درسش. گفتم توانمندسازی زنان. بلند خندید. گفت برو یک دوست فمنیست هم واسه خودت پیدا کن بیاد این مدل ریاضی رو واست بنویسه.