۱۳۸۶ اسفند ۸, چهارشنبه

نمي دونم شبكه شركت ما اينجوري است يا واقعا پرشين بلاك كلا فيلتره.

۱۳۸۶ بهمن ۳۰, سه‌شنبه

اندي بر هر درد بي درمان دوا است

چاره نچسبيدن به صندلي و عدم علاقه به سركار بودن در اسفند ماه، كه شرح آن رفت، فقط و فقط فقط يك چيز است. خريدن يك لاك صورتي پررنگ براي كودكت از مغازه‌هاي طبقه پايين، قرار يك مهموني درست و حسابي گذاشتن واسه بعدازظهر و گوش كردن به آلبوم بلاي اندي و كوروس با صداي به اندازه كافي بلند. البته اينها شد سه چيز.

بوي عيد

صبح هيچ جوري دلم نمي‌خواد از خونه بيام بيرون. مي‌شينم چند دقيقه بازي محبوب همبرگرسازي‌ام رو هم بازي مي‌كنم. چاي مي‌خورم. كودكم رو نوازش مي‌كنم اما باز هم به زور از در مي‌آم بيرون. دوست دارم توي خونه بمونم. يا برم بيرون قدم بزنم. برم خريد. برم سينما. هر كاري بكنم غير از كاري كه مجبورم بكنم. سركار كه مي‌آم هنوز اين حس ادامه داره. دوست ندارم ثابت يك جايي بشينم. دوست دارم برم بيرون. تقويمم رو كه نگاه مي‌كنم تازه دستم مي‌آد كه اوضاع از چه قرار است. امروز 30 بهمن است و از فردا اسفند شروع مي‌شه. من همه اين چهار پنج سالي كه كار مي‌كنم اين حس رو دارم كه اسفند ماه سخت‌ترين ماهم واسه نشستن و چسبيدن به صندلي‌ام سر كار است. با اينكه خيلي وقت است كه عيد قدرت جادويي‌اش رو واسم از دست داده و غير از تعطيل بودن نصفه و نيمه‌اش چيز جذاب ديگه‌اي واسم نداره ولي اسفند هنوز بوي مست كننده شب عيد رو داره. هنوز حس خوب منتظر يك چيز خوب بودن توي روزهاي لعنتي اسفند هست. توي هوا هست . توي ترافيك همه ساعت‌هاي روز و همه خيابون‌ها و اتوبان‌ها هست. اسفند هنوز شب عيد باقي مونده و من اصلا دلم نمي‌خواد محصور توي يك فضاي 20 متري هشت ساعت از روزم رو بگذرونم. هرچقدر هم كه كارهايي كه مي‌كنم جذاب باشه.

۱۳۸۶ بهمن ۲۳, سه‌شنبه

سيمرغ زرين!!!!

"سیمرغ زرین بهترین فیلم از نگاه ملی (شرقی، دینی و ایرانی)"

دقيقا يعني چي؟


 

۱۳۸۶ بهمن ۱۵, دوشنبه

سيال ذهن

فكر مي‌كنم نوشتن به صورت سيال ذهن فقط به نويسنده حال مي‌ده. اون وقتي بعد از مدتي كه نوشته‌اش رو دوباره مي‌خونم. خواننده شايد اين حال رو نكنه. گفتم شايد به به و چه چه بقيه به خاطر ژست روشنفكري‌شون باشه.


 

گفتم شايد...


 

اينترنت داغون

1-دقيقه نود فعلا تموم شده. به حساب چند روز سر از روي فايلهاي كاري بلند نكردن و چند شب خواب با استرس و كم خوابي و زود اومدن سركار و دير خونه رفتن. بدي اش اين است كه كار اين دفعه‌ام يك مستند است كه بايد حداقل چند ماه آينده رو باهاش سر و كله بزنم و نمي‌شه پرتش كرد و انداختش دور. اصولا من وقت‌هايي كه دقيقه نودي به يك كاري مي‌رسم بعدش اينقدر دوستش ندارم كه عذاب عليم است اگه بخوام برگردم بهش و حتي يك ويرايش ساده ادبي بكنمش. اما اين بار مجبورم كه هر روز و هر روز باهاش كار كنم.


 

2- يك كسي ظاهرا در حوالي منطقه خاورميانه پاش رو گذاشته روي فيبر نوري و اوضاع اينترنتمون اين روزها خيلي خراب است. در حدي كه فايل‌ساده چند كيلوبايتي رو هم نمي‌شه دانلود كرد. گفتم گفته باشم

۱۳۸۶ بهمن ۱۳, شنبه

دقيقه نود

من توي زندگي‌ام هميشه دقيقه نودي بودم. اين اصلا موضوع تازه‌اي نيست. هر بار هم اينقدر بهم فشار مي آد كه فكر مي‌كنم اين آخرين بار توي عمرم بود كه گذاشتم يك چيزهايي بمونه واسه دقيقه نود (بخوانيد: همه چيز بمونه واسه دقيقه نود)

ولي اون چيزي كه باعث مي‌شه روي اين تصميم نمونم و دفعه بعد هم كلي كار واسه آخر وقت بمونه، احساس موفقيتي است كه آدم وقتي تحت يك فشار مافوق بشري كاري رو تحويل مي‌ده مي‌كنه. احساس قدرت و "من مي‌تونم" يا احساس "من از پس هر شرايطي بر مي‌آم"، اينقدر لذت بخش هست كه آدم ناخودآگاه دفعه بعد هم دنبالش بگرده و شرايطش رو فراهم كنه كه خودش رو توي اين موقعيت قرار بده.

بدتر اما اين است كه كلي وقت باشه آدم اين موضوع رو توي خودش كشف كرده باشه اما فقط دقيقه نود به دقيقه نود يادش بيفته و كودكش با يك لبخند شيطنت اميز اون پشت مشت ها حال كنه و باز همون آش و همون كاسه