صبح هيچ جوري دلم نميخواد از خونه بيام بيرون. ميشينم چند دقيقه بازي محبوب همبرگرسازيام رو هم بازي ميكنم. چاي ميخورم. كودكم رو نوازش ميكنم اما باز هم به زور از در ميآم بيرون. دوست دارم توي خونه بمونم. يا برم بيرون قدم بزنم. برم خريد. برم سينما. هر كاري بكنم غير از كاري كه مجبورم بكنم. سركار كه ميآم هنوز اين حس ادامه داره. دوست ندارم ثابت يك جايي بشينم. دوست دارم برم بيرون. تقويمم رو كه نگاه ميكنم تازه دستم ميآد كه اوضاع از چه قرار است. امروز 30 بهمن است و از فردا اسفند شروع ميشه. من همه اين چهار پنج سالي كه كار ميكنم اين حس رو دارم كه اسفند ماه سختترين ماهم واسه نشستن و چسبيدن به صندليام سر كار است. با اينكه خيلي وقت است كه عيد قدرت جادويياش رو واسم از دست داده و غير از تعطيل بودن نصفه و نيمهاش چيز جذاب ديگهاي واسم نداره ولي اسفند هنوز بوي مست كننده شب عيد رو داره. هنوز حس خوب منتظر يك چيز خوب بودن توي روزهاي لعنتي اسفند هست. توي هوا هست . توي ترافيك همه ساعتهاي روز و همه خيابونها و اتوبانها هست. اسفند هنوز شب عيد باقي مونده و من اصلا دلم نميخواد محصور توي يك فضاي 20 متري هشت ساعت از روزم رو بگذرونم. هرچقدر هم كه كارهايي كه ميكنم جذاب باشه.
بیشتر از هجده سال است که می نویسم. چیز ارزش داری نیست. واگویه های ذهن خودم است که بعضی روزها می نویسم تا از جست و خیز در مغزم دست بردارن و بگذارن کار کنم. آدم کم حوصله ای هستم که همه فعالیت های هیجان انگیز عالم بعد از زمانی برام حوصله سربر می شن. این وب لاگ طولانی ترین کاری است تو زندگی ام کردم. برای این است که اینقدر دوستش دارم.
۱۳۸۶ بهمن ۳۰, سهشنبه
بوي عيد
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر