۱۳۹۱ فروردین ۲۹, سه‌شنبه

سطح دغدغه

از سطح دغدغه بخوام بگم باید به این مقاله اشاره کنم تو روزنامه رسمی و پرفروش نیوزیلند.
خلاصه اش اینه که پلیس هامون چاق شدن ما باید نگران باشیم. بنابراین یک دانشگاه یک تحقیق انجام داده که پلیس هم باهاشون همکاری کرده و یک گروه تحت آزمایش و یک گروه کنترل از پلیس ها داشتن. بعد هیکل و توانمندی و ریسک های قلبی شون رو سنجیدن و فهمیدن که باید یک کم پلیس هامون رو لاغر کنیم.
راست می گه خوب بنده خدا. پلیس ها کلی کار دارن. باید شب های تعطیل تو خیابون راه برن به نوجوان های مستی که دارن قهقهه می زنن لبخند محبت آمیز بزنن بگن "بچه جون برو خونتون". خوب نباید چاق باشن که.

سطح دغدغه رو حال کردم

۱۳۹۱ فروردین ۲۷, یکشنبه

بهترها و بدترها-1

از وقتی اومدیم نیوزیلند (آکلند)، یک اتفاقی که اتوماتیک تو مغزم می افته این است که هی زندگی ایران خودم رو با اینجا مقایسه کنم. البته اینقدر دیگه عاقل و باقل :) شدم که خوشحال نشم از بهترها یا غصه یا حسرت بخورم واسه بدترها. به هر حال هر موقعیت جدید خوبی ها و بدی های خودش رو داره. یک لیست خلاصه ازشون اینها بوده:
1- اولین چیزی که واسه من سخت کرده زندگی در آکلند رو ماشین نداشتن بوده. ساختار این شهر دقیقا مثلا تهران، ساختار جغرافیایی گسترده است. خیلی اطلاعات درست و حسابی ای ندارم ولی ظاهرا چهار تا شهر مختلف بودن که به هم پیوستن و آکلند فعلی رو تشکیل دادن. بعد برای ما که عادت داشتیم در دو ثانیه از سعادت آباد برسیم ته بابایی، بعد یادمون بیفته یک چیزی جا گذاشتیم، برگردیم خونه و نهایتا ناهار رو تو تهرانپارس بخوریم، اینکه جابه جایی تو شهر سخت باشه هنوز هضم نشده. اینکه باید اتوبوس ها ببینی و رفت و آمدت رو با ساعتشون تنظیم کنی.
2- دومین مشکل امکان زیر ماشین رفتن در حالی است که خیابون ها همه برعکس هستن. البته هر چی زمان می گذره این مشکل کمتر می شه. البته هنوز وقتی تو ماشین نشستم و یک ماشین از روبرو تو خطی می آد که ایران خط ما بود و اینجا نیست، در حد مرگ می ترسم. احساس می کنم الان حتما شاخ به شاخ می شیم.
3- از دسته خوبی ها، یکی اش این است که آب شهر آکلند اصلا و ابدا رسوب نداره. یعنی نه فشار آب توی شیرهای آب یا دوش حموم هی کم می شه که مجبور شی بازش کنی. نه کتری و قوری و خلاصه ظرف ها رسوب نمی گیرن.
4- حرارت بالای شعله های الکتریکی به علاوه تفاوت ارتفاع سطح دریا باعث می شه غذاها خیلی خوب و سریع می پزن. یک غذایی که تو ایران حدود دو ساعت طول می کشه، اینجا تو 15 تا 20 دقیقه می پزه. برای انسان های تنبل و شکمو این عالیه


این لیست خیلی بیشتر از اینها شماره داره. ادامه اش می دم حتما

۱۳۹۱ فروردین ۲۱, دوشنبه

تعطیلات

تعطیلات چهار روزه خیلی خوبی بود. عید پاک بود که به خاطرش جمعه رو تعطیل کرده بودن. به این روز می گن "جمعه خوب" و واسه من که واقعا خوب بود. چون دو تا از سخت ترین کلاس هام تو این روز هستن و با تشکیل نشدنشون عملا نصف بار کار هفتگی ام کم شد. بعد این تعطیلی به شنبه و یکشنبه و دوشنبه که برای عید پاک تعطیل است چسبید و شد این چهار روز تعطیلی. از این چهار روز یک روز رفتیم جزیره Waihake که واقعا زیبا بود. البته احتمالا کسایی که جاهای دیگه نیوزیلند رو دیدن معتقد خواهند بود که خیلی جاهای قشنگ تر از اونجا وجود داره. ولی برای من که این اولین بار بود که از شهر آکلند به طور جدی خارج می شدم، عالی بود. یعنی منظره اقیانوس از بالای تپه ها، ترکیب زیبای سبز جنگل، آبی-نقره ای اقیانوس و آبی-سفید زیبای آسمون رو فکر نمی کنم که بتونم هیچ وقت با تصویری بهتر جایگزین کنم. دقیقا مثل زندگی کردن تو کارت پستال بود. روزهای دیگه به خرید و گشت و گذار توی شهر گذشته و نهایتا هدف "دست نزدگی به کارهای عقب مونده و مقاله های نخونده" کاملا ارضا شده است.
از خبرهای خوب دیگه اینکه کشمش و انجیر خشک پیدا کردیم که به جای قند که یافت می نشود اینجا همراه چای بخوریم. آلو هم یافتیم که با اینکه شیرین است نه ترش ولی خوب خیلی خوبه برای اینکه بتونیم سور و سات مرغ و آلویمان رو برپا کنیم. از چیزهایی که قوت غالب ما بودن تو ایران، فقط انار مونده که هنوز موفق نشدیم پیدا کنیم. چشم به راه پاییزیم بلکه انار بر دامن ما بیفکند.
امیدوارم که هوای این تعطیلی زود از کله مون بره بیرون، برگردیم سر درس و مشق خودمون

۱۳۹۱ فروردین ۱۷, پنجشنبه

خودکار

امروز سر جلسه امتحان بودم. البته من امتحان نداشتم. بچه های بیچاره امتحان داشتن و من اونجا بودم که مثلا تقلب نکنن. بعد یکهو توجه کردم که چقدر این بچه های گنده مداد و تراش و پاک کن دارن. بیشتر دقت کردم دیدم خیلی هاشون مداد دارن. مداد سنتی ها. یعنی اتود یا به قول بچگی هامون "مداد نوکی" نه ها. مداد چوبی.
بعد یادم افتاد که باید یکی چک کنه که آیا تعداد کسایی که مداد چوبی دارن با تعداد کسانی که مداد نوکی دارن از نظر آماری واقعا تفاوت می کنه یا نه.
شروع کردم به شمردن کسانی که با خودکار، مداد چوبی یا مداد نوکی می نوشتن. از یک گوشه شروع کردم. تا جایی که رسیدم بشمرم نسبتشون اینجوری بود:
خودکار: 35 نفر
مداد چوبی: 16 نفر
مداد نوکی: 14 نفر

خوب یکی حساب کنه ببینه تفاوت آماری دارن اینها با هم یا نه. توضیح هم اگه لازمه باید بگم که امتحانشون شامل کشیدن یک نمودار می شد که فکر کنم به خاطر همین تعداد مدادها اینقدر زیاد بود.

بعدا نوشت: خیلی تابلو است که دارم این روزها آمار می خونم. از ب بسم الله؟؟؟

۱۳۹۱ فروردین ۱۶, چهارشنبه

نیوزیلند

بچه های زیادی هستن که از نیوزیلند وب لاگ می نویسن. بد از اینکه نشستم همه پست های وب لاگ لاله درمورد نیوزیلند رو خوندم، دارم می گردم و یکی یکی اونها رو می خونم. شنیدن و دونستن دیدگاه های مختلف وقتی که داری به یک چیز مشترک نگاه می کنی، همیشه یکی از بهترین راه های شناختن و راحت شدن با اون پدیده است. امروز و دیروز دو تا وب لاگ پیدا کردم که نشستم و دوتاشون رو از اول تا آخر (از آرشیو) خوندم.
البته بیکار هم خودتونید. بعد از یک هفته جون کندن برای انجام ارائه هفتگی ام تو چهارشنبه ظهرها، واقعا جون برای انجام هیچ کار دیگه ای جز وب لاگ یا کتاب خوندن یا نهایتا سریال دیدن ندارم.
وب لاگ اول از کرایس چرچ: فصل دیگر از زندگی
وب لاگ دوم از آکلند: IRANNZ

جایزه بهترین پست رو هم از بین پست های هر وب لاگ می دم به :


که دیدن پست "مهاجرت با نمودار" رو واقعا توصیه می کنم چون خودم خیلی باهاش حال کردم