۱۳۸۷ اردیبهشت ۳۱, سه‌شنبه

نجات

امروز بالاخره از يتيمي دراومدم و يك استاد راهنما پيدا كردم. بعد از چند هفته احساس مي‌كنم زندگي دوباره بهم لبخند مي‌زنه. به همين مناسبت خودم رو مهمون كردم به يك بشقاب گنده قرمه‌سبزي. البته ناگفته نمونه كه بشقاب گنده قرمه‌سبزي رو به اين نيت امروز با خودم آوردم كه بعد از شكست احتمالي در كسب موافقت استاد راهنماي جديد به خودم باهاش دلداري بدم. ولي اون چيزي كه مهم است همانا بشقاب قرمه سبزي است و نه چيز ديگري

يك مدت مي‌خوام آدم باشم. اينجا تعطيله، گوگل ريدر رو هم مي‌خوام تعطيل كنم. سريال ديدن هم از شش هفت ساعت در شبانه روز مي خوام بكنم يك يا دو قسمت بيست دقيقه‌اي. خلاصه يك مدت مي‌خوام آدم شم و اين حجم عظيم عقب افتادگي خودم رو و از اون بيشتر احساس خودم از شدت عقب افتادگي رو درمان كنم


 

پيش به سوي دنياي آدم‌هاي جدي، بدون سريال،‌ بدون گوگل ريدر، بدون مخدر ادبي


 


 

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه

راديو جوان

اخبار صبحگاهي امروز راديو جوان (البته اونهايي كه يادم مونده):


قيمت نفت اوپك 117 دلار، نمي دونم چند بشكه در روز

مسابقات فوتبال ديروز اينجوري شد و اونجوري شد

يك مقامي توي اروپا گفت كه قيمت مواد غذايي در جهان از 20 تا 70 درصد رشد قيمت داشته است

نمايشگاه كتاب به سلامتي و ميمنت تموم شد

هيأت امناي صندوق ذخيره ارزي منحل شد

مكانيابي رصدخانه ملي ايران به دست تواناي مهندسين ايراني انجام شد. اين رصدخانه عظيم ملي!!!!!!!!! جايي در بيابان بين قم،‌كاشان و اصفهان ساخته خواهد شد. (منظورش اين بود كه تا اين مرحله دو تا مهندس يك نقشه رو گذاشتن جلوشون و يك ضربدر قرمز يك جايي بين قم و كاشان و اصفهان زدن.)

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

تبليغات و فمنيسم

اين پست وب لاگ براي تو رو وقتي خوندم كه حوصله و وقت داشتم و نشستم اولين چيزي رو كه به ذهنم مي رسه درمورد آيتم هايي كه گفته نوشتم. نتيجه چيز عجيبي شد كه سعي كردم اونجا بنويسمش نشد، مي‌گذارمش اينجا


 

(( وقتي سعي كردم اولين چيزي رو كه به ذهنم مي رسه بنويسم با يك چيز عجيب برخورد كردم:

من از زن فمنيست هميشه زني به ذهنم مي رسه كه خودش خيلي مورد اجحاف واقع مي شه و چون زورش توي محيط خودش نمي رسه كه با اجحاف ها مبارزه كنه داره بقيه رو براي اين مبارزه تهييج مي كنه. هيچ وقت در نگاه اول به ذهنم نمي رسه كه يك زن فمنيست آدم منطقي اي باشه و براساس منطق و با ايدئولوژي مشخص تفكرات فمنيستي داشته باشه

اما درمورد مرد فمنيست هميشه آدم هاي از نظر رواني سالم و بالغ و خلاصه عقل كل به نظرم مي آن. يعني حق فمنيست بودن رو براي مردان خيلي بيشتر قائلم تا زنان.

(اين تصوير ذهني اوليه است ها، ربطي به نظر من درمورد اين افراد نداره)


 

ترسيدم وقتي ديدم چه حجم عظيمي رسوبات ضد زن در ته افكارم هست. رسوباتي كه در تعامل با همين تبليغ يا ضدتبليغ ها به وجود مي آد. زن هاي فمنيست من اگرچه به زشتي و پرسبيلي زن هاي تو نيستن ولي بازهم واقعي نيستن. ساخته تبليغاتن ))

نوستالژي

لابه لاي همه نوستالژي‌ها، اين صفحه رو پيدا مي‌كنم. ياد نمايشگاه كتاب چندسال پيش مي‌افتم كه كتابشون چاپ شد و آرزو مي‌كنم كاش يك جايي، يك گوشه‌اي يك دوخط خبر بدن از حال خودشون. اينكه فقط هستن و خوبن. آرزو مي‌كنم كه باشن و خوب و شاد باشن.

خوشحالم

امروز روز عجيبي است. عجيبي روزها از صبح شروع نمي‌شه. از شب‌هاي قبلش شروع مي‌شه. اصلا زندگي‌ اين روزهاي من يك جوري شده كه هر روزش از ساعت 6 عصر شروع مي‌شه تا 6 عصر فرداش. حس روزم كه توي همه لحظه‌ها جريان داره از عصر شروع مي‌شه. تا شب كش پيدا مي‌كنه. توي همه خواب‌هايي كه مي‌بينم و غلت‌هايي كه مي‌خورم حضور داره. لحظه‌هايي رو كه صبح توي ماشينم پر مي‌كنه. توي خودم و ارتباطاتم و كيفيت كارم توي محيط كار خودش رو تثبيت مي‌كنه و عصر كه كارت مي‌زنم كه برگردم خونه تموم مي‌شه.

اين رو مي‌گفتم كه امروز روز عجيبي است. توي عجيبي همه امروز از پنجره خيابون شلوغ و هواي غبارگرفته و ابرهاي بي بارون رو نگاه مي‌كنم. آه حسرت بار اين روزهام رو مي‌كشم و خميازه‌ام رو قورت مي‌دم. صداي آشنايي مي‌شنوم كه سلام مي‌كنه. با خودم مسابقه مي‌گذارم كه حدس بزنم كيه؟ ناخودآگاه ولي برمي‌گردم. ناخودآگاهم مسابقه رو نمي‌پذيره. باورم نمي‌شه. بعد از كلي مدت اميرحسين است. تپل شده. همون مهربوني است كه بود. همه حس دوستي‌هاي بالا ابري‌ام، همه دلتنگي‌ام و احساس امنيتي كه توي دوستي مي‌شه كرد يكهو همه توي يك لحظه از ذهنم (شايد قلبم يا مغزم) مي‌گذره. عجيبي امروز همه حس اين لحظه است. به تنهايي عجيبي فكر مي‌كنم كه با وجود اين دوست‌ها، دوستي‌هاي عميق و حس امنيتشون، توي وجودم خونه كرده. به دوستي‌هاي بالا ابري و به حرف‌هامون با روزبه كه نبايد افتاد توي دام اين تنهايي‌اي كه زندگي مدرن و كودك منزوي دست به دست هم مي‌دن و واست پهن مي‌كنن.

اميرحسين كه مي‌ره دلم مي‌گيره. دلم دوستي‌هاي بالا ابري مي‌خواد. روزهاي دانشگاه مي‌خواد. سادگي و آرامش و هيجان اون روزها رو مي‌خواد. روزهاي سمند دزدكي سواري. روزهاي آهنگ فرانسوي، روزهاي همايش شهرداري، روزهاي سازمان فرهنگي هنري شهرداري، روزهاي گز كردن خيابون تخت طاووس، روزهاي شركت درسا، روزهاي عجيب و مهربون

امروز روز عجيبي است.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

نمايشگاه كتاب

من اين چند روز از ليست خريدي كه بقيه گذاشته بودن خيلي خيلي استفاده كردم و خيلي خيلي واسم مفيد بود. واسه همين اينها رو اينجا مي نويسم، شايد به درد كسي بخوره:


  1. خرمگس و زن ستیز، حسین یعقوبی، مروارید
  2. شب نشینی با شیطان، محمدعلی مهمان نوازان، مروارید
  3. اصل مطلب، ابوالفضل زرویی نصرآباد، همشهری
  4. مافیایی‌ها، لئوناردو شاشا، رضا قیصریه، ماه ریز
  5. راهنمای مسافران مجانی کهکشان، داگلاس آدامز، فرزاد فربد، کتاب پنجره (قابل توجه لوله)
  6. روانکاوری لئوناردو داوینچی، زیگموند فروید، پدرام راستی، ناهید
  7. پروانه آبی، نورخاطر، رضا عامری، نشر نی (داستان‌های عربی)
  8. چهره پنهان، مارگارت اتوود، جلال بایرام، نیلوفر
  9. لی لی و مایاکوفسکی، بن گت یانکفلت، علی شفیعی، چشمه
  10. یک کفش راحتی برای ادامه زندگی، ماریا تبریزپور، ثالث
  11. ترمینال آخر خطه، همه پیاده شن، سوزی مرژ نسترن، آرین زجاجی، ثالث
  12. مسیر خاطره انگیز، نیکلاس اسپارکس، هنگامه عارف نیا، ثالث
  13. سمیرا و سمیر، زیبا شکیب، امیرحسین اکبری شالچی، ثالث
  14. اپرای شناور، جان بارت، سهیل سمی، ققنوس
  15. از شیطان آموخت و سوزاند، فرخنده آقایی، ققنوس
  16. مفتش راهبه، کالین فالکنر، جواد سید اشرف، ققنوس
  17. تعطیلات
    خوش بگذره، مانولیتو، ترجمه فرزانه مهری، نشر آفرینگان (از ققنوس خریدم)
  18. مانولیتو به سفر می‌رود، ایضا
  19. من و جونور، (مانولیتو)، ایضا
  20. شوهر من، ناتالیا گینزبورگ، زهره بهرامی، نشر نی
  21. سوگ مادر، شاهرخ مسکوب، نشر نی
  22. رگتایم، ای ال دکتروف، نجف دریابندری، خوارزمی
  23. کافه پیانو، فرهاد جعفری، نشر چشمه
  24. مرگ در می‌زند، وودی آلن، حسین یعقوبی، نشر چشمه
  25. مستأجر، رولان توپور، کورش سلیم زاده، چشمه
  26. کسی گلدان‌ها را آب نمی‌دهد، آرش آذرپناه، چشمه
  27. هوا را از من بگیر، خنده‌ات را نه، پابلونرودا، احمد پوری، چشمه
  28. لاوینیا، جیوکوندا بلی، ملیحه محمدی، چشمه
  29. دن کامیلو و پسر ناخلف، جووانی گوراسکی، مرجان رضایی، نشر مرکز
  30. دسته دلقک‌ها، لویی فردینان سلین، مهدی سحابی، نشر مرکز
  31. قلم سرنوشت، جعفر شهری، انتشارات معین
  32. جام شکسته، آلن روب گری یه، خجسته کیهان، مروارید
  33. اما، جین آستین، رضا رضایی، نشر نی
  34. هیچ یک از آنها باز نمی‌گردد، آلبا دسس پدس، بهمن فرزانه، ققنوس
  35. عشق و جنایت در سیسیل، لوئیجی کاپو آنا، بهمن فرزانه، ققنوس
  36. هرگز رهایم مکن، کازو او ایشی گورو، سهیل سمی، ققنوس (كتاب اول از ليست 1000 كتابي است كه بايد قبل از مرگ خوان)
  37. تجاوز قانونی، کوبو آبه، علی قادری، مروارید
  38. بیمار، مایکل پالمر، محمدعلی مهمان نوازان، مروارید
  39. زمان لرزه، کورت ونه گوت، مهدی صداقت پیام، مروارید
  40. روی ماه خداوند را ببوس، مصطفی مستور، نشر مرکز
  41. داستان‌های ناتمام، بیژن نجدی، نشر مرکز
  42. وانهاده، سیمون دوبووار، ناهید فروغان، نشر مرکز
  43. رازی در کوچه‌ها، فریبا وفی، نشر مرکز
  44. طبل حلبی، گونتر گراس، سروش حبیبی، نیلوفر
  45. نیروی اهریمنی‌اش (5 جلد)، فیلیپ پولمن، فرزاد فربد، کتاب پنجره
  46. بن‌بست دوم، در آخر، پلاک 13، خانه داش آکل، حبیب الله حداد، نشر آویژه
  47. یک شنبه، ساعت 5، منتظرتم، نشر آویژه
  48. یک گفتگو، ناصر حریری با نجف دریابندری، نشر کارنامه
  49. دفاع لوژین، ولادمیر نابوکوف، رضا رضایی، نشر کارنامه
  50. قبله عالم، عباس امانت، استاد حسن کامشاد، نشر کارنامه
  51. مجموعه 30 جلدی کتاب مترو، نشر شهر
  52. مجموعه 6 جلدی کارنامه و خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی، نشر معارف انقلاب
  53. کلاغ، ادگار آلن پو، سپیده جدیری، نشر ماه ریز
  54. سه شب با مادوکس، ماتئی ویسنی یک، تینوش نظم جو، نشر ماه ریز (نویسنده کتاب قصه خرس‌های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست ...-نقل به مضمون)
  55. گزیده شعر طنز، به کوشش اسماعیل امینی، کتاب همراه
  56. چند شاخه گل برای الجر نون، دانیل کیز، پرویز شهریاری، کتاب همراه
  57. مسأله پروفسور، آیزاک آسیموف، ، پرویز شهریاری، کتاب همراه
  58. مزرعه حیوانات، جورج اورول، مجید نوریان، کتاب همراه
  59. بز اخفش، فریبا کلهر، کتاب همراه
  60. برادرم ماکس، زیگریت سورت، رحیم میرزاییان، کتاب همراه
  61. باران‌ساز، جان گریشام، الف زیادلو، کتاب همراه
  62. در انتظار شعر، علی موذنی، کتاب همراه
  63. سپر بلا، سید فلایش من، منوچهر صادق خانجانی، کتاب همراه
  64. یک حرف قشنگ‌تر بزن، محمدرضا کاتب، کتاب همراه

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۵, یکشنبه

اعتراف

اينجانب بدينوسيله اعتراف مي نمايم كه همين امروز مورد يك فقره استعفا واقع شدم. يعني استاد راهنماي مربوطه از دست من دو در استعفا فرمودند. گفتم بنويسم اين دو جمله رو شايد مغزم يك تكوني بخوره و از اين شوك بيام بيرون


 

احساس بچه پرورشگاهي‌هايي رو دارم كه يك خانواده مي‌آن كه به فرزندي قبولش كنن ولي بي‌خيالش مي‌شن و مي‌رن. دو سه بار هم بردنش خونشون و براش بستني خريدن.

نمي‌دونم اين احساس رو از كجا درآوردم


 

سخت

سخت است كه دقيقا وقتي كه خيلي بدجور توي ذوقت خورده قيافه ات رو يك جوري مديريت كني كه خيلي نشون نده كه چه اتفاقي داره توي وجودت مي افته

سخت است كه دقيقا روزي كه فكر مي‌كني بالاخره راهش رو پيدا كردي، بري و طرف تو چشمهات نگاه كنه و بگه كه ديگه نمي‌تونه به اين كار مشترك ادامه بده، فرقي هم نمي‌كنه كه طرف كي باشه، همكار، دوست،‌ رئيس، استاد راهنما يا هر كس ديگه‌اي. سختي اش به اين است كه تو پر هستي از احساس "يافتم، يافتم"

سخت است كه وسط زمين و هوا دست و پا بزني

سخت است كه نتوني زمانت رو مديريت كني، هرچي سعي كني نتوني، تورم داشته باشي خيلي جاهاي زندگي‌ات و خفه شي از شدت كارهايي كه بايد انجام بدي و نتوني واقعا اين حجم رو مسطح توي زمان پخش كني

سخت است كه نتوني اوني باشي كه خودت دوست داري،

سخت است كه بدوني كه اوني كه دوست داري باشي يك كم سخت گيرانه است اما نتوني كاريش كني،

بارون هم كه نياد، نمايشگاه كتاب هم كه نري، دلت واسه دوستات هم تنگ شه ديگه سخت تر است.


 

سخت است خلاصه

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۴, شنبه

داستان كوتاه

واقعا دارم از صبح فكر مي‌كنم كه من واقعا داستان كوتاه دوست ندارم يا كه چي؟

اگه دوست ندارم واقعا چرا؟ چون كم حافظه ام و تعداد داستان‌هاي توي ذهنم زياد مي‌شه؟ چون مخدر بودن كتاب واسم خيلي مهم است و داستان كوتاه چون خوندنش كم طول مي‌كشه من رو از محيطم جدا نمي كنه؟ يا چون بعضي وقت‌ها كه شروع كردم به خوندن جذابيت طرز فكر كردن و نوشتن نويسنده دونه دونه توي داستان‌ها هي كمتر شده و من رو كه شايد توي داستان‌هاي اول جذب كرده، دوباره رها مي‌كنه توي محيط واقعي خودم؟ يا اينكه واقعا بلد نيستم داستان كوتاه بخونم.

راستي داستان كوتاه رو بايد يك نفس صدتاش رو دنبال هم خوند يا دونه دونه كه ذهنت فرصت كنه با هركدوم از داستان‌ها ور بره و دوست شه باهاشون؟ اونوقت اگه بايد دونه دونه خوند من كه دوست دارم هردفعه چند ساعت كتاب بخونم بايد چه كار كنم؟

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

اين رو خوندم. 12 ارديبهشت سالگرد دوستي و ازدواج من و روزبه هم هست. اون زودتر معلم شده. پس من مجبورم ديگه كه كارگر بشم. البته نمايشگاه كتاب دار !!!!!!!!!! هم مي تونم بشم.