۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۵, یکشنبه

سخت

سخت است كه دقيقا وقتي كه خيلي بدجور توي ذوقت خورده قيافه ات رو يك جوري مديريت كني كه خيلي نشون نده كه چه اتفاقي داره توي وجودت مي افته

سخت است كه دقيقا روزي كه فكر مي‌كني بالاخره راهش رو پيدا كردي، بري و طرف تو چشمهات نگاه كنه و بگه كه ديگه نمي‌تونه به اين كار مشترك ادامه بده، فرقي هم نمي‌كنه كه طرف كي باشه، همكار، دوست،‌ رئيس، استاد راهنما يا هر كس ديگه‌اي. سختي اش به اين است كه تو پر هستي از احساس "يافتم، يافتم"

سخت است كه وسط زمين و هوا دست و پا بزني

سخت است كه نتوني زمانت رو مديريت كني، هرچي سعي كني نتوني، تورم داشته باشي خيلي جاهاي زندگي‌ات و خفه شي از شدت كارهايي كه بايد انجام بدي و نتوني واقعا اين حجم رو مسطح توي زمان پخش كني

سخت است كه نتوني اوني باشي كه خودت دوست داري،

سخت است كه بدوني كه اوني كه دوست داري باشي يك كم سخت گيرانه است اما نتوني كاريش كني،

بارون هم كه نياد، نمايشگاه كتاب هم كه نري، دلت واسه دوستات هم تنگ شه ديگه سخت تر است.


 

سخت است خلاصه

هیچ نظری موجود نیست: