۱۳۸۷ اسفند ۱۰, شنبه

عجيب و غريب

  1. چند روزي است كه پاهام روي زمين نيست. براي خودم گيج مي خورم. سرم به در و ديوار مي خوره. به مخدر پناه مي برم. كتاب و فيلم رو مي گم. البته شايد بيشتر فيلم. چون توي فيلم ديدن لازم نيست آدم خودش فكر كنه. اما واسه كتاب خوندن يك كم تلاش فردي لازمه كه واقعا توانش نيست اين روزها.
  2. دو تا فيلم ديديم ديشب. In the city of Sylvia (ترجمه اسم واقعي فيلم است) كه اگه تا حالا نديد توصيه مي كنم نبينيد. البته به آدم هاي شبيه تر به خودم توصيه مي كنم. اگه اهل غرق شدن توي يك فيلم هنري هستيد كه توش فقط دو كلمه و نيم حرف رد و بدل بشه شايد خوشتون بياد. فيلم دوم به نام Spanglish بود كه درمورد زني اسپانيايي زبان توي آمريكا بود. با اينكه فيلم خيلي خيلي خوبي نبود، اما بعد از ديدن فيلم قبلي كه اينقدر توش سكوت داشت واقعا چسبيد. سر و صدا و داد و فريادهاش واقعا بهم چسبيد.
  3. گفته باشم كه چند روزه حالم خوش نيست و احساس مي كنم رفتارم در كنترل خودم نيست ها. به همين دليل پيش بيني مي كنم كه تا آخر اين نوشته هيچي دستگير هيچ كس نشه
  4. از ديگر مخدرها، سريال grey's anatomy‌ است كه فوق العاده است. البته مي تونم بگم كه فوق العاده بود. تا فصل 3 واقعا شرايط و روابط انساني اي كه تصوير مي كرد فوق العاده بود. من واقعا توي هيچ فيلم يا سريالي به اين شدت درگير روابط انساني بين كاراكترها نشده بودم. از فصل 4 هنوز خوشم نيومده (البته سه تا اپيزود هم بيشتر نديدم). ولي احساس مي كنم از روش هاي كش آوردن سريال است.

۱۳۸۷ اسفند ۳, شنبه

بعد از سال ها

بعد از دو سال و يك ماه صداي لاله رو شنيدن و شنيدن اينكه صداش اينقدر بزرگ شده باشه و تصور اينكه اين همه تغييري كه اون كرده رو شايد من هم كرده باشم. دو كلمه حرف حساب زدن و خوب ديگه چه خبر گفتن و همين حرف هاي روزمره

خوشحالم

همين

۱۳۸۷ بهمن ۲۶, شنبه

شاملوخواني

از اون حس هايي دارم كه فقط اينجوري درمان مي شه كه بشينم كنار پنجره اي كه داره پشتش برف مي آد، با يك ليوان نسكافه و بلند بلند از حفظ شعر شاملو بخونم.

يعني امروز تحمل اين هواي بهاري، دود و ترافيك پشت شيشه، اجبار به نشستن پشت ميز كار و حفظ نبودن شعرهاي شاملو نيست مرا

۱۳۸۷ بهمن ۲۱, دوشنبه

آرامش

وقتي خودت مي شيني و مثل بچه آدم فكر مي كني و كلي استرس مزخرف رو كه براي خودت درست كردي بر مي داري، يكهو رنگ دنيا عوض مي شه. وقتي سعي مي كني زندگي رو آسون بگيري، حتي اگه سخت باشه، رنگ و صداي همه چي واقعا عوض مي شه. وقتي فقط براي يك لحظه فكر مي كني كه هيچ چيز به اندازه آرامش خودت برات اهميت نداره، اگه بتوني واقعا بهش عمل كني، آرامش رو حداقل براي يك مدتي براي خودت خريدي.

اي بشريت، من اين روزها آرامم

۱۳۸۷ بهمن ۱۶, چهارشنبه

تصميم بزرگ

نشستم يك كم دورتر از قضايا، و بهشون نگاه كردم. انتخابم رو بوسيدم و گذاشتمش كنار. امروز خوشحالم از تصميمي كه گرفتم. با خودم تكرار مي كنم كه من مسوول تصميماتي هستم كه گرفته ام. حتي اگه بعدها ازش پشيمون شم باز هم تصميم من است كه يادم مي مونه كه امروز چقدر باعث خوشحالي و آرامشم شد.

۱۳۸۷ بهمن ۱۴, دوشنبه

  1. هر بشر عاقلي كه در يك رابطه هست بايد برود اين نوشته اين وب لاگ را بخواند. به نظر من از نان شب واجب تر است. حتي شما دوست عزيز. بهتر بگويم، به خصوص شما دوست عزيز
  2. كشفيات زيادي داشته ام طي اين چند روزي كه براي يك سري كار اداري مزخرف بين سه تا دانشگاه رفت و آمد مي كنم:
  • اول اينكه سلف هيچ دو دانشگاهي در يك روز قرمه سبزي نمي دهد. يعني طي اين سه روز، هر روز فقط يك دانشگاه قورمه سبزي داشته
  • دوم اينكه اگر بين ساعت 7ونيم تا 9 بريد دانشگاه لباس هاتون بوي سرخ كردن پياز و سبزي قورمه مي گيره، اگه بين 9 تا 10 بريد، بوي خود قورمه سبزي مي گيريد، بعد از ساعت 10 توي بوي قورمه سبزي تون وجود ليموي عماني (يا اماني؟؟؟؟؟) رو حس مي كنيد.
  • باور كنيد يكي از مسايل مهم مورد بررسي توسط كارشناسان اين مملكت ليمو عماني (يا اماني؟؟؟؟) نيست. البته اين موضوع به تفضيل بعدن ترها (!!!!!) توضيح داده خواهد شد.
  • حتما قبل از ورود به دانشگاه يك مانتو و روسري ديگر با خودتان ببريد يا حداقل عطري، اودكلني، اسپري اي، چيزي باخودتون داشته باشيد. به خصوص اگه بعدش مي خوايد بريد سركار. چون بايد پاسخ قابل قبولي براي اين سوال داشته باشيد كه چرا سه روز پشت سر هم قورمه سبزي مي خوريد
  • حالا چرا توي دانشگاه بوي قرمه سبزي مي آيد. اين سوالي است كه من هم طي اين سه روز از خودم پرسيدم و امروز كه نوبت دانشگاه الزهرا بود در قرمه سبزي پختن جواب را پيدا كردم. آشپزخانه دانشگاه سيستم تهويه نداره فقط يك سري فن در اندازه خانگي (همين اندازه كه در فضاي 2 در 2ي حمام و دستشويي خونه ها استفاده مي شود) دارن. البته كشف جديد من امروز يك چيز ديگر بود. اينكه فن كوچولو موچولوي آشپزخانه دانشگاه الزهرا به راهروي ساختمان مجاور باز مي شود. يعني ديوار آشپزخانه را سوراخ كرده اند و فن گذاشتن. بعد فكر كردن كه مشكل خروج بوي غذا رو حل كردن. هيچ كس نديده كه آن ور ديوار راهروي ساختمان معاونت پژوهشي و آموزشي است.

۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه

بايد بپذيرم كه بعضي وقت ها فقط بايد دو قدم عقب تز از همه بدبختي هاي روزمره نشست و از زندگي لذت برد. بدون اينكه حساب كني كه چقدر از كارهات داري عقب مي موني.

بيشتر بايد ياد بگيرم تا بپذيرم