۱۳۸۶ دی ۹, یکشنبه

فرق من

امروز داشتم به فرق خودم با معتادهاي خوابيده گوشه خيابون فكر مي‌كردم. به اين نتيجه رسيدم كه انصافا فرق زيادي ندارم. مشخصات معتاد گوشه خيابون خوابيده بدبخت مفلوك اراده نداشتنش است. ديدن واقعيت وجود خودش، دنياي اطرافش و زندگي‌اش وقت‌هايي كه حالش سرجاش است و فراموش كردن اين واقعيت يا اهميت ندادن به اين واقعيت وقت‌هايي كه حالش خراب است و طلبه يك چيزي كه بهش آرامش مي‌ده همه چيز يادش مي‌ره. ترس و تصميم و اراده و همه چيز.

اين منم. حتي اگه تهديد به مرگ بشم. حتي اگه مطمئن نباشم كه همين امروز رو به آخر مي‌رسونم و فردا صبح رو مي‌بينم يا نه. حتي اگه اينقدر ترسيده باشم.

اين منم

۱۳۸۶ دی ۲, یکشنبه

خوابهاي عجيب

پيچ‌هاي سفيد و پر برف جاده هراز

موسيقي آروم و ملايمي كه توي فضا است

احساس عميق و غمگين من از امروز صبح، نه از ديشب

خواب‌ عجيبي كه ديدم و گريه‌هاي هاي هاي اي كه توي خواب كردم

اشكهام كه آروم و بي‌صدا از گوشه چشمام مي افتن پايين

شقايق كه ساعت‌ها گوشه مهموني نشست و يواشكي اشك‌هاش رو پاك كرد

صورت قرمزش و من چقدر دلم خواسته كه گريه كنم اين سان

كنترل خودم كه جمله "حقت بود، مي‌خواستي فكرهات رو قبلا بكني" از دهنم نياد بيرون

پيچ‌هاي سفيد و پر برف جاده هراز

برفي كه آروم مي‌زنه روي شيشه

قليون توي رستوران دوستان

با همه دوستان، عميد دكتر نشده

برف

چشم‌هاي بسته من و نياز عميقم به بودن تو، بودن شما، بودن من با شما

لذتي كه همه اين سه هفته تجربه كردم از بودن با هم شما

غصه‌اي كه توي دلم گرفته از تموم شدن اين فرصت

دلم كه مي‌خواد اينجا بوديد

دلم كه مي‌خواد اونجا بودم

اينكه چقدر حتي روزي كه سارا رفت، دوست داشتم با هم گريه كنيم

اينكه چقدر روزي كه تو رفتي دوست داشتم گريه كنم

اينكه مغز نداري كه فرار كردي

اگه داشتي كه فرار نمي‌كردي، مي‌موندي و پيچ‌هاي جاده هراز رو كه سفيد سفيد شدن نگاه مي‌كردي

از دوستي جديدم كه هنوز سربر نياورده در نطفه خفه شد

و من كه خودم رو كنترل كردم كه نگم "حقت بود، مي‌خواستي فكرهات رو قبلا بكني"


 

روز خوبي است امروز

به پيچ‌هاي سفيد هراز فكر مي‌كنم

ساعت 10 است

اشكام رو پاك مي‌كنم و خيلي جدي مي‌رم توي جلسه دستورالعمل نويسي براي پروژه جديد شركت كنم

برمي‌گردم و باز به پيچ‌هاي سفيد فكر مي‌كنم

و به تو كه توي خوابم با هم خنديديم

به تو كه همه جمعه رو غصه خوردم به سختي‌اي كه داشتي مي‌كشيدي

يا من فكر مي‌كردم كه داري مي‌كشي

روز خوبي مي‌شد امروز

اگه اينقدر دلتنگ شما نبودم

روز خوبي مي‌شد امروز

۱۳۸۶ آذر ۲۷, سه‌شنبه

امروز من

صبح ...

خواب ...

خواب ...

زنگ ...

Alarm ...

خواب ...

دير ...

شانه ...

پرتقال ...

ترافيك ...

ترافيك ...

دربست ...

چمران ...

گلستان ...

خواب ...

لاله ...

تولد دختر همسايه ...

ببخشيد ...

خانم همكار واحد بغلي ...

كيك ...

سه تا ...

سه تا كيك ...

آهنگ فرانسوي ...

بورسيه ...

مقاله ...

غرغر ...

عجله ...

فوري ...

همبرگر ...

مايونز گرم شده ...

GPS ...

اديت ...

صندلي چرمي ...

شكلات ...

هاله ...

خواب ...

قهوه ...

لعنتي ...

خواب ...

كتاب داستان ...

جا گذاشتم ...

گم كردم ...

ضدحال ...

ببخشيد ...

عقبم ...

التماس ...

آسايش ...

راحتي ...

خواب ...

صورتي ...

روزبه ...

آژانس ماشين نداره ...

اگه نداشته باشه؟ ...

اون ور پل ...

سيامك ...

مسووليت ها و وظايف ...

خواب ...

كاش ...

ساعت 5 ...

كاش ...

خواب ...

خونه ...

غصه سفر فردا ...

آخرين جلسه كلاس ...

من معلم تمام شدم ...

اما بيش از تمام ديوانه شده ام ...

كاش يك پازل داشتم ...


 

شب به خير

۱۳۸۶ آذر ۲۴, شنبه

بودن يا رفتن

درحالي كه با خودم درگيرم و با مرگ و پديده هاي اطرافش. نگرانم براي خودم و براي عزيزم كه توي همين دست بي خبري ها دست و پا مي‌زنه اين نوشته حامد رو مي‌خونم. بعد هم خيلي اتفاقي از اينجا، تريلر اين فيلم رو مي‌بينم كه راجع به يك اختلال است كه ممكن است طي بيهوشي براي بيمار با يك احتمالاتي كه خيلي هم به نظرم كم نبودن پيش بياد.

كودكم ترسيده و رفته اون پشت مشت‌ها قايم شده. درد دستم كه ديروز فكر كردم به‌خاطر سرماخوردگي است، الان برام ابعاد تازه‌اي پيدا كرده. يك پرستوي بدجنس اون پشت مشت‌ها داره كودكم رو مي‌ترسونه.

به اين فكر مي‌كنم وقتي كه قرار است فقط كمي بعد همه‌مون بميريم واقعا چقدر مهم است كه چقدر وقت صرف كرديم واسه اينكه كارهاي بيهوده توي زندگي‌مون بكنيم. چقدر مهم است كه چقدر وقت صرف كرديم كه بهترين كفشي رو كه ممكنه بخريم. چقدر وقت و عمر و انرژي‌مون رو صرف كمال‌طلبي‌مون كرديم. چند تا مهموني و با عذاب تحمل كردن يك كفش پاشنه بلند يا لباسي كه توش راحت نيستيم گذرونديم.

همين جمله‌هايي كه الان نوشتم هم خودش يك روش پرستوي بدجنس است كه كودك درونم رو بترسونه. اين صفحه رو كه ببندم و سرم رو توي كارهاي زيادي كه روي ميزم تل انبار شده فرو كنم همه اين حس ها مي‌رن پي كارشون. به اينكه اين روش، براي درمان تفكرات منفي است يا روشي براي انكار و عدم پذيرش واقعيت هم فكر نمي‌كنم. هر كي هم اينها رو يادم بياره خره. آره. اينجوري زندگي خيلي بهتر مي‌گذره


 

۱۳۸۶ آذر ۱۹, دوشنبه

لذات نيمه روز

بابا جان، چه جوري اين رو بگم. كودك من نمي‌تونه براي مدت 9 ساعت در روز آدم جدي اي باقي بمونه و كارهاي جدي كنه. احتياج داره كودكي كنه. منم امروز تصميم گرفتم كه هر يكي دو ساعت يك تفريح واسش پيدا كنم. به عنوان اولين گام چشمام رو بستم و فكر كردم كه كودكم درهمين لحظه بيشتر از همه دلش چي مي‌خواد. يواشكي از گوشه چشم ديدم كه تصوير يك كيك خوشمزه ميوه‌اي يا شكلاتي داره جلوي چشمام رژه مي‌ره. بعد رفتم توي سايت

youtube

و بعد از جستجوي چند تا لغت خلاصه تونستم به يك سري ويدئو در مورد تهيه و پختن و سرو كيك‌هاي خوشگل و خوشمزه برسم. حالش رو بردم اساسي. امتحان كنيد اين رو حتما. حالا اگه كيك دوست نداريد با شكلات، بستني، ساندويچ يا پشمك امتحان كنيد. اگه هم شكمو نيستيد خوب يك موضوع جذاب ديگه انتخاب كنيد. ولي حالش رو ببريد حتما


 


 


 

۱۳۸۶ آذر ۱۷, شنبه

واحد گزارش وضعيت هوا

كوه‌هاي شمال تهران براي بيستمين بار از اول صبح تا حالا (دروغ مي گم. تو مايه هاي شش هفت بار بوده) زير ابرهاي سياه پوشيده شدن.

از همين تريبون اعلام مي‌شود به دليل هجوم كليه كاركنان شركت به سمت پنجره‌هاي شمالي براي ملاحظه اين صحنه‌هاي بديع و ايجاد اختلال در روند عادي كار شركت از طبيعت بكر شهر تميز تهران شكايت به عمل خواهد آمد.

گزارش لحظه به لحظه- بازي طبيعت

از شهرك غرب، خيابان ايران زمين گزارش مي‌كنم. اين سومين بار طي امروز است كه كوه‌هاي گوگولي شمال تهران زير مه يا ابر – پدر بيسوادي بسوزه- پوشيده شده و دوباره آفتابي شدن. انگار كه ما مسخره‌ايم كه هر بار تصوير عوض مي‌شه پاشيم بريم يك ربع دم پنجره وايسيم و نگاه چپ چپ رئيس رو به جون بخريم. طبيعت هم ما رو گير آورده ها!!!!

آمل

همه حرف‌هاي قبلي‌ام رو درمورد اينكه كلاس‌هاي آمل خيلي زود مي‌گذرند پس مي‌گيرم. يا حداقل بهش يك جمله اضافه مي‌كنم::

"اگه مثل سگ خوابت نياد""

پس از باران

خيلي دوست دارم بنويسم. اما بعضي وقت‌ها كلمات توي ذهن آدم يك زنجيره به هم پيوسته نيستن كه اگه سر نخشون رو بگيري بتوني تا آخرش بري. كلمات شكل يك درخت N شاخه به هم چسبيدن كه از هر شاخه كه بري يكي دو سه تا لغت بعدش نيست. مي‌‌رسي به بن بست. اونوقت ترجيح مي‌دي ديگه ننويسي و به كوه‌هاي پوشيده از برف پشت پنجره نگاه كني و هر از چند گاهي يك نگاهي به اهداف فناوري اطلاعات كه بايد از نظر زماني شكسته بشن فكر كني.

۱۳۸۶ آذر ۱۳, سه‌شنبه

لوله شون

يك سري پديده‌ها هستند كه وقتي وجود دارند بسيار بسيار لذت بخش هستن. اما امان از روزي كه نباشن. ماهيتا اينقدر اعتياد آور هستن كه وقتي كه نيستن مكانيزم طبيعي‌تون به هم مي خوره، گيج مي‌خوريد و نمي‌دوني كه چه كار مي‌كنيد يا بايد بكنيد. از مخدرهاي دارويي و ادبي و كتاب و تلويزيون و اينها كه بگذريم، يك نوع جديد از اين پديده‌ها اخيرا كشف كردم. الان هم دو سه چهار روزي است كه به دليل نبودش استخون درد :-) گرفته‌ام.

اين نوعش كه من كشف كردم يك كرم كتاب واقعي است. خوشگل است. خنده‌هاش آدم رو سر حال مي‌آره. شوخ است. فقط با اون مي‌شه از ته ته ته مغزت حرف بزني. اين روزها سرش شلوغ است و آدم رو تحويل نمي‌گيره. دنيا بدون وراجي كردن با اون يك جور عجيبي است. ولي اگه وراجي‌ها رو باهاش هر روز و هر روز داشته باشي، شفاهي يا نوشتاري، احساس‌هاي خوب "تو خيلي عجيب و غريب نيستي. توجيه‌پذيري. آدم‌هاي خوب ديگه‌اي هستن كه مثل تو فكر مي‌كنن و هنوز خوب باقي موندن. از شر والد مي‌شه نجات پيدا كرد و تو با اينكه شلخته و تنبلي ولي هنوز دوست داشتني هستي و خيلي احساس‌هاي خوب ديگه" بهت دست مي‌ده.

۱۳۸۶ آذر ۱۲, دوشنبه

روزهاي كشدار

روزهاي كشدار، كش دار هستند. يعني نه زمان توي اين روزها خوب مي‌گذره. نه تو حال و حوصله انجام كارهايي رو داري كه باعث بشن زمان زودتر يا بهتر بگذره.

روزهاي كشدار، از اون روزهايي هستند كه ويسكوز هستند. يعني شبيه يك سيالي هستند كه خيلي خيلي خيلي غليظ است. اينقدر كه جريان نداره. اگه يك قلپ هم ازش بخوري بدجوري توي گلوت مي مونه و نه بالا مي ره نه پايين.

روزهاي كشدار از دور كاملا قابل تشخيص هستن. حداقل از روز قبلشون مي‌دوني كه فردا قرار است چه بلايي سرت بياد. اما هيچ كاري نمي‌توني بكني. حتي اگر تصميم بگيري كه فرداي كشدارت رو دير بياي سركار و صبح بخوابي، باز هم هيچي از كشداري اين جور روزها كم نمي‌شه. تنها درمان روزهاي كشدار خوابيدن است. اين جور روزها اصلا نبايد از تخت بيرون اومد. بايد همونجا بموني، يك خوردني دوست داشتني بخوري. كتاب بخوني و وسط هاش هي چرت بزني. بعد بيدار شي و ببيني كه هنوز روز كشدار مزخرف تموم نشده. باز بخوابي. شام خوشمزه بخوري و بعدش براي اينكه خستگي روز كشدارت در بره بخوابي.

روزهاي كشدار بايد بدوني كه هر موقعي كه به آژانس زنگ بزني اصلا مهم نيست. به هر حال ماشين نخواهند داشت. اين روزها بايد بدوني كه توي يك خيابون يك طرفه يادت مي‌ره سر كوچه‌اي كه بايد پياده شي و مجبور مي‌شي خيابوني رو كه با پول به آژانس دادن ازش رفتي بالا، توي بارون پياده برگردي پايين. اين روزها غذاهاي بدمزه رو زير نگاه‌هاي عجيب و غريب مي‌خوريد و هيچ لذتي ازشون نمي‌بريد.

آره مي‌گفتم، همون خوابيدن توي روزهاي كشدار خيلي بهتر است.

فروغ فرخزاد

دو دوره توي زندگي من بوده كه فروغ رو توش با همه وجود احساس كردم. اولي توي 18-17 سالگي. روزهايي كه داشتم احساسات زنانه رو توي خودم تازه كشف مي كردم. دومي هم اين روزها. نمي دونم خصوصيات اين روزها چيه. اينكه بزرگ شدم. اينكه با دنيا روبرو شدم. نتونستم هنوز اين رو كشف كنم. اما احساسات قوي اي كه توي شعرهاش هست و ذره ذره به من منتقل مي شه اين روزها واقعي است. واقعي و عميق. اينجا رو كه ديدم و يادداشت مجله شهروند امروز رو خوندم درمورد اينكه شعر "زني تنها در آستانه فصلي سرد" _ نقل به مضمون- خوندم انگار همه اين حس‌ها، از نوجووني‌ام تا حالا همه با هم توي ذهنم دوباره نواخته شدن. الان احساساتي‌ام عميقاً و خوشحال از اينكه فرصت اين رو داشتم كه تجربه كنم اين احساسات رو. روحش شاد


 


 

پي نوشت:

دبيرستان كه بوديم يكي از بچه‌ها به عنوان كار فوق برنامه، هميشه ده دقيقه اول كلاس ادبيات، اشعار فروغ رو با صداي خودش مي آورد و توي كلاس پخش مي‌كرد. عكس‌العمل معلم ادبياتمون كه خيلي خانم ماهي بود اما شديدا مذهبي بود و عصباني مي‌شد از اينكه ما به اين مزخرفات گوش مي‌كنيم، يادم نمي‌ره هيچ وقت. راستي چرا بعضي آدم‌ها، حتي بعضي زن‌ها، دوست دارن وجه زنانگي وجودشون رو انكار كنن؟ از خبيثانه بودن اين حركت وقتي كه مي‌دونستيم دبيرمون چقدر با اين كار تأسف مي‌خوره واسمون خنده‌ام مي‌گيره الان.

۱۳۸۶ آذر ۱۱, یکشنبه

پياده روي ميان روز در حياط دانشگاه

روزهايي كه آمل مي رم سر كلاس همه ذهن و حواسم به اين است كه ساعت Break بشه و بتونم بيام توي حياط قدم بزنم. آسمون آبي و ابرهاي گوله گوله سفيد كه با باد اينور و اونور مي شن. صداي باد كه مي‌پيچه توي دكل آنتن موبايل و يك هوهوي وحشت برانگيزناك مي كنه. بوي نارنج و نارنگي رسيده روي درخت ها. درخت‌هايي كه مي‌شه يواشكي ازشون ميوه چيد و خورد. اين مي‌شه كه كلاس‌ها نه تنها قابل تحمل مي‌شن كه خيلي هم زود مي‌گذرن.


 

آخ جون

اين پست و پست قبلي مستقيما از نرم افزار

Microsoft word 2007

ارسال شده اند

روزهاي باراني

روزهاي باروني به خودي خود روزهاي جذابي هستن. به خصوص اگه بعد از هزارسال كساني رو ديده باشي كه دلت براشون تنگ شده بوده، و بعد از يك روز كساني رو ديده باشي كه دوست نداشتي ازشون دور بشي. به خصوص وقتي كه مي دوني يك جايي هزاران كيلومتر اون طرف تر دو نفر بعد از اين همه مدت همديگه رو ديدن و چه حالي كه نمي كن. به خصوص وقتي اينجا رو مي خوني و مي توني يك نفس عميق بكشي و بلند بخندي