۱۳۹۸ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

قل خورد از تخت افتاد پایین

دیروز درحالیکه لیام فقط برای دو دقیقه روی تخت تنها بود، توی خواب از روی کوه بالشی که دورش بود قل خورد و از تخت افتاد. ده دقیقه طول کشید که گریه ترس اون قطع شه. یک ساعت طول کشید تا من و روزبه بتونم از شوک دربیایم و نفس تازه کنیم. همه روز هم یا داشتیم چک می کردیم که با چه علایمی باید بره دکتر و یا داشتیم دنبال اون علایم می گشتیم. 

امروز که غبار خوابیده و آبها از آسیاب افتاده، تو کله من دو نفر دارن مدام غر غر می کنن. یکی که می گه مواظبت  از اون بچه ای که هنوز هیچی از خطر نمی فهمه با تو است و خاک تو سرت با این مادری ات. یکی دیگه می گه که اگه با هر زمین خوردن بخوای اینجوری کنی بچه رو خل می کنی. بزرگ شدن زمین خوردن هم داره.

کلا این روزها بیشتر با این حقیقت روبرو می شیم که تصمیم هایی که برای لیام می گیریم عواقب کوتاه یا بلند مدت دارن که مسوولش ماییم. تصمیم های درست و خوب یاد آدم نمی مونه ولی امان از تصمیم های غلط یا تصمیم های سخت. نفس آدم رو تا چند روز بند می آرن.