دو دوره توي زندگي من بوده كه فروغ رو توش با همه وجود احساس كردم. اولي توي 18-17 سالگي. روزهايي كه داشتم احساسات زنانه رو توي خودم تازه كشف مي كردم. دومي هم اين روزها. نمي دونم خصوصيات اين روزها چيه. اينكه بزرگ شدم. اينكه با دنيا روبرو شدم. نتونستم هنوز اين رو كشف كنم. اما احساسات قوي اي كه توي شعرهاش هست و ذره ذره به من منتقل مي شه اين روزها واقعي است. واقعي و عميق. اينجا رو كه ديدم و يادداشت مجله شهروند امروز رو خوندم درمورد اينكه شعر "زني تنها در آستانه فصلي سرد" _ نقل به مضمون- خوندم انگار همه اين حسها، از نوجوونيام تا حالا همه با هم توي ذهنم دوباره نواخته شدن. الان احساساتيام عميقاً و خوشحال از اينكه فرصت اين رو داشتم كه تجربه كنم اين احساسات رو. روحش شاد
پي نوشت:
دبيرستان كه بوديم يكي از بچهها به عنوان كار فوق برنامه، هميشه ده دقيقه اول كلاس ادبيات، اشعار فروغ رو با صداي خودش مي آورد و توي كلاس پخش ميكرد. عكسالعمل معلم ادبياتمون كه خيلي خانم ماهي بود اما شديدا مذهبي بود و عصباني ميشد از اينكه ما به اين مزخرفات گوش ميكنيم، يادم نميره هيچ وقت. راستي چرا بعضي آدمها، حتي بعضي زنها، دوست دارن وجه زنانگي وجودشون رو انكار كنن؟ از خبيثانه بودن اين حركت وقتي كه ميدونستيم دبيرمون چقدر با اين كار تأسف ميخوره واسمون خندهام ميگيره الان.
۲ نظر:
بامزه است که من بدون این که صفحه تو رو ببینم، همین لینک رو دیدم و چیزی درباره فروغ نوشتم... بامزه اومد به نظرم تقارنش... خوب باشی...مواظب خودت باش
ديشب يه شام خوشمزه داشتيم. مي خواستم كابيت ها رو مرتب كنم يه شيشه شراب رو گذاشته بودم بيرون. ش فكر كرد مي خوام با غذا شراب بخورم منم استقبال كردم بعدش همين طور سيگار برگ هم هوس كردم و بعد هم صداي فروغ و دست آخر پازلي كه برام خريدين رو پهن كردم رو ميز و يه كمي كلنجار رفتم باهاش. بعد هم يك ربع چرت زدم. بيدار كه شدم همش پريده بود. ولي مي توني تصور كني چقدر حال كردم! جات خالي
ارسال یک نظر