۱۳۸۶ بهمن ۱۳, شنبه

دقيقه نود

من توي زندگي‌ام هميشه دقيقه نودي بودم. اين اصلا موضوع تازه‌اي نيست. هر بار هم اينقدر بهم فشار مي آد كه فكر مي‌كنم اين آخرين بار توي عمرم بود كه گذاشتم يك چيزهايي بمونه واسه دقيقه نود (بخوانيد: همه چيز بمونه واسه دقيقه نود)

ولي اون چيزي كه باعث مي‌شه روي اين تصميم نمونم و دفعه بعد هم كلي كار واسه آخر وقت بمونه، احساس موفقيتي است كه آدم وقتي تحت يك فشار مافوق بشري كاري رو تحويل مي‌ده مي‌كنه. احساس قدرت و "من مي‌تونم" يا احساس "من از پس هر شرايطي بر مي‌آم"، اينقدر لذت بخش هست كه آدم ناخودآگاه دفعه بعد هم دنبالش بگرده و شرايطش رو فراهم كنه كه خودش رو توي اين موقعيت قرار بده.

بدتر اما اين است كه كلي وقت باشه آدم اين موضوع رو توي خودش كشف كرده باشه اما فقط دقيقه نود به دقيقه نود يادش بيفته و كودكش با يك لبخند شيطنت اميز اون پشت مشت ها حال كنه و باز همون آش و همون كاسه

هیچ نظری موجود نیست: