۱۳۸۸ اردیبهشت ۷, دوشنبه

اينقدر گرمم شده يا لرزيدم، اينقدر اين پنجره بينواي پشت سرم رو تا ته باز كردم يا بستم. اينقدر غر زدم كه سردم است يا گرمم است، ديگه از دست خودم خسته شدم. اونوقت چه جوري ممكنه آدم ها اينقدر اين بهار ديوانه رودوست داشته باشن. خداييش نمي فهمم

هیچ نظری موجود نیست: