بیشتر از هجده سال است که می نویسم. چیز ارزش داری نیست. واگویه های ذهن خودم است که بعضی روزها می نویسم تا از جست و خیز در مغزم دست بردارن و بگذارن کار کنم.
آدم کم حوصله ای هستم که همه فعالیت های هیجان انگیز عالم بعد از زمانی برام حوصله سربر می شن. این وب لاگ طولانی ترین کاری است تو زندگی ام کردم. برای این است که اینقدر دوستش دارم.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۷, دوشنبه
اينقدر گرمم شده يا لرزيدم، اينقدر اين پنجره بينواي پشت سرم رو تا ته باز كردم يا بستم. اينقدر غر زدم كه سردم است يا گرمم است، ديگه از دست خودم خسته شدم. اونوقت چه جوري ممكنه آدم ها اينقدر اين بهار ديوانه رودوست داشته باشن. خداييش نمي فهمم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر