بیشتر از هجده سال است که می نویسم. چیز ارزش داری نیست. واگویه های ذهن خودم است که بعضی روزها می نویسم تا از جست و خیز در مغزم دست بردارن و بگذارن کار کنم. آدم کم حوصله ای هستم که همه فعالیت های هیجان انگیز عالم بعد از زمانی برام حوصله سربر می شن. این وب لاگ طولانی ترین کاری است تو زندگی ام کردم. برای این است که اینقدر دوستش دارم.
۱۳۸۸ دی ۱, سهشنبه
گیجم
خیلی گیجم. این روزها دور خودم می گردم و توی این گردش حتی یک گام هم جلوتر نمی رم. می گردم و می گردم. وسط های چرخیدن با آدم ها برخورد می کنم. نوازش می کنم. نوازش می شم. یک کم انرژی می گیرم و دوباره از نو. حتی خوابیدن شب ها هم نمی تونه گیج خوردنم رو متوقف کنه. شب ها هم گیجم. احساس می کنم نیاز دارم به ریسمان. به حبل المتین. یک ریسمان که بشه گرفت و ازش آویزون شد یا حداقل خیالت راحت باشه که هر وقت بخوای می تونی بگیریش. دو کلمه حرف زدن با آزاده یا یک ایمیل از لاله یا یک بغل کردن محکم دوستانه یا مادرانه شاید یک کمی سرعت دور خودم چرخیدن رو کم می کنه. نوازش می خوام و ریسمان.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر