۱۳۹۴ تیر ۲۵, پنجشنبه

مادرها

یک زمانی که روزگار تو یک موقعیتی قرارت می  ده که حس مادرانه به کسی داری، تازه می فهمی که چه بلایی سر پدر و مادرت آوردی. وقتی دستت به جایی بند نیست، دوری، دردش رو می بینی و نمی تونی کاری کنی. امروز که استرس به جانم نشست تازه یادم آمد که چقدر با مادر بیچاره ام برای نگرانی  تو موقعیت شبیه همین دعوا کرده ام که زندگی خودمه و خودم حواسم هست. 
شبیه همین موقعیت رو تو بقیه آدم ها دیده ام. خیلی زیاد و حتی اخیرا. وقتی تصمیم های قاطع می گیریم، وقتی توی با صدای بلند تو محیط بسته با تلفن حرف می زنیم،  وقتی با سرعت زیاد تو بارون از کنار عابر پیاده گاز می دیم. وقتی خودمون رو بهینه می کنیم و ارتباطمون رو با کسی بدون دادن هیچ توضیحی قطع می کنیم. هیچ وقت یادمون نیست که روزی که خودمون اونور خط بودیم چه حسی داشتیم.  

امروز فهمیدم که دیدم که چقدر وقتی اونور خطیم بی رحمیم. 

هیچ نظری موجود نیست: