۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۷, جمعه

تصمیم کبری

داستان رو برای ما اشتباه تعریف کردن. نکته داستان رو به ما غلط یاد دادن. تصمیم کبری مهم نبود.
کبری کتابش رو تو فکر خودش گذاشت زیر آسمون آفتابی. رفت و برگشت. آسمون باریده بود و کتابش رو خیس و خراب و خسته کرده بود. 
اینکه کبری راه بیفته به جنگ با آسمون یا جنگ با خودش که چرا اشتباه کرده و کتاب رو جا گذاشته زیر آسمون، که چرا به آسمون اعتماد کرده. همه اون استیصال در مقابل آسمون یا خشم از خود نکته داستان نبود. 

اصل قصه اونجا بود که کبری باید کتابش رو برمی داشت. بغلش می کرد. از دلش در می آورد. صاف و صوفش می کرد. نشون می داد که عزیزترین چیزشه. اگه کتابش از هر چیز دیگه ای براش مهم تر بود، باید بهش این رو نشون می داد. به جای این، راه افتاده بود به تلاش برای دعوا با آسمون و خودش. آسمون تا همین الان هم ازش زیاد گرفته بود. اصلا مهم نبود. کتاب مهم بود. 
نکته این نبود که به آسمون اعتماد نکنید. نکته این بود که کتاب عزیزتون رو از خودتون دور نکنید. ولی اگه مجبور می شید و می کنید، مهم ترمیم کردن کتابه. اول کتاب بعد دفاع، بعد تصمیم. کبری خیلی دیر فهمید. 

هیچ نظری موجود نیست: