۱۳۸۶ مرداد ۳۰, سه‌شنبه

تلويزيون ما

از وقتي لوله رفت خارج ما صاحب يك تلويزيون شديم كه هراز گاهي يك نگاهي بهش مي اندازيم. البته شايد بتونم بگم يك كم بيشتر از يك نگاه. ولي اندازه اين نگاه مهم نيست. اين مهم است كه من الان مي خوام يك "دشمن جايي آن بيرون است" بازي كنم و بگم كه اين تلويزيون عامل اصلي كم يادداشت نوشتن در وب لاگم است. دليل اصلي اش اين است كه هر شبي كه تلويزيون روشن است، بعد از يك مدتي به اين نتيجه مي رسم كه نمي تونم اگه يادداشتي بنويسم از اين مزخرفي كه الان شنيدم و سعي داشت من رو تحت تاثير قرار بده چيزي نگم. از اونجايي هم كه اين نوع يادداشت از خط هاي قرمز خود-تعريف- كرده ام رد مي شه، نمي تونم بنويسمش. بنابراين عطاي نوشتن را به لقايش مي بخشم.

۱ نظر:

Laleh گفت...

بگم دلم برای چی تنگ شده؟ برای این که زنگ بزنم از سرکار بهت و بگم کودکم چه گند جدیدی بالا آورده و تو تئوری ببافی براش!!
برای این که کودک خودتو توجیه کنی و من دعوات کنم هم دلم تنگ شده!!!
گفته باشم که به آقای بابایی هم جرات ندارم ای-میل بزنم... قید و شرط گذاشته ام برای خودم و می ترسم از پشت ای-میل منو ببینه!!!