خوابهايم آرام شده اند. ديشب برخلاف ده – پونزده شب گذشته هيچ دزدي به ما حمله نكرد، هيچ دوستي من رو به زور نبرد دكتر، هيچ دكتري يك عالمه غده توي بدن من كشف نكرد، هيچ جا آتيش نگرفت و ما از هيچجا فرار نكرديم. فقط از فراز يك ورزشگاه بزرگ سرسبز توي نيوزيلند!!!!!!!!!!! طلوع خورشيد رو ديدم. لحظه به لحظه. زيبا بود خيلي. تنها تشويش توي خوابم اين بود كه هرچي سعي كردم با دوربين يا موبايل از اين صحنه عكس بگيرم نشد. يا زوم دوربين اينقدر زياد بود كه فقط آدم ها توش مي افتادن و خورشيد نمي افتاد يا موبايلم كار نمي كرد يا وسط عكس گرفتن يادم مي رفت داشتم چه كار مي كردم. تنها مشكلم اين بود كه وقتي بيدار شدم سرم و بدنم به شدت درد ميكرد.فكر كنم به خوابهاي تشويش آلود معتاد شدم.
بیشتر از هجده سال است که می نویسم. چیز ارزش داری نیست. واگویه های ذهن خودم است که بعضی روزها می نویسم تا از جست و خیز در مغزم دست بردارن و بگذارن کار کنم. آدم کم حوصله ای هستم که همه فعالیت های هیجان انگیز عالم بعد از زمانی برام حوصله سربر می شن. این وب لاگ طولانی ترین کاری است تو زندگی ام کردم. برای این است که اینقدر دوستش دارم.
۱۳۸۷ فروردین ۱۹, دوشنبه
خوابهايم
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر