۱۳۸۷ آذر ۲۶, سه‌شنبه

صميميت

اولين لحظه عدم صميميت اونجايي است كه يك حرفي مي خواي بزني، يك كاري مي خواي بكني، يك چيزي مي خواي forward كني، بعد يك لحظه فكر مي كني نبايد اين كار رو بكني. مي ترسي از اينكه

نكنه به نظرش جلف بيام.

نكنه به نظرش احمق بيام.

نكنه به نظر بچه بيام.

اين اولين گام عدم صميميت است. قرار گرفتن توش هميشه من رو ناراحت مي كنه. نشونه اين است كه ديگه از دوست داشته شدن بي قيد و شرط خودت مطمئن نيستي.

اما وقتي هزار سال از يك آدم دور باشي و ندوني كه اصلا توي چه فضايي است، چه كار مي كنه، به چي فكر مي كنه، دغدغه هاي الانش چي است، رسيدن چنين لحظه اي غير قابل اجتناب است. كاريش هم نمي شه كرد. بايد بهش خنديد و گذشت. يا ازش سو استفاده كرد و ازش سوژه وب لاگ نوشتن درآورد


 

هیچ نظری موجود نیست: