۱۳۹۵ خرداد ۲۰, پنجشنبه

خواب نوشین بامداد رحیل

امروز فکر می کردم که بزرگترین مشکلم تو دوران مدرسه، غیر از پیدا کردن صبحگاهی مقنعه چروک زیر وسایلم و اتو کردنش چی بود. دیدم بیدار شدن صبحگاهی قبل از دنبال مقنعه گشتن. بزرگترین مشکلم در دوران آمادگی کنکور چی بود؟ پیدا کردن یک راه حلی که باعث بشه سر امتحان که صبح بود خوابم نگیره. آخرش هم دوش گرفتم بلافاصله قبل از رفتن و با موی خیس و آبچکان رفتم سر جلسه کنکور نشستم که از سرما خوابم نبره.داستان همینجوری ادامه داشته. سخت ترین بخش دانشگاه، پاس کردن درس هایی بود که کلاسهاشون یا هفت و نیم صبح شروع می شد یا ساعت نه صبح. (که تقریبا شامل همه درس های عمومی سال و اول و دوم بود). بعدها مشکل سرکار هم ادامه داشت. ولی اونجا دیگه بزرگ و بالغ بودی و می تونستی بگی جریمه تأخیر رو از جیبم می دم ولی نمی تونم صبح بلند شم. اصلا شاید یک دلیل بزرگی که بعد اون همه سال کار کردن دوباره برگشتم دانشگاه این بود که شاید تو شغل آکادمیک زمان یک کمی منعطف تر باشه. حالا باز بعد این همه سال و مشغول تز دکتر نوشت، هنوز مشکل هر روزه من این است که خوابم می آد. یعنی مشق رو که جلوم باز می کنم مثل یک بچه دو ساله که داره از خواب غش می کنه چشمام بسته می شه و دیگه از قهوه و دوش آب سرد و اینها هم کاری برنمی آد. خدا می دونه چقدر از این تز رو درحالی نوشتم که چشمام بسته بودن و خودم رو زور کردم که دستام تایپ کنن.  یعنی دلتون نخواد، نه ذره ای خودم تو این سال ها بزرگ شدم نه مشکلاتم کوچیک شده. همچنان دست به گریبان خواب یا به عبارتی نخوابیدنم. 
حالا چرا این بار اینقدر مهمه که بیام درموردش داستان سرایی کنم؟ آخه بعد از پنج سال یک بلیط دارم واسه سه هفته و نیم دیگه به ایران و در صورتی می تونم برم که تز رو تموم کنم و بفرستم بره. اینه که الان نخوابیدن مهمه برام. حتی مهمتر از پاس شدن شیمی عمومی. دقیقا مصداق شعر:
خواب نوشین بامداد رحیل                                   بازدارد پیاده را ز سبیل

خلاصه خدا به داد ممتحنی برسه که قراره تز من رو که نصفش رو تو خواب نوشتم بخونه.

هیچ نظری موجود نیست: