۱۳۹۵ خرداد ۱۷, دوشنبه

don't be successful

نوشتن تز داشت خوب پیش می رفت تا یک روزی که تو ماشین موقع رفتن به دانشگاه تونستم چشم انداز خط پایان رو ببینم. یعنی بتونم بگم که اگه این کار و اون کار و اون یکی کار رو انجام بدم هر کدوم تو یک هفته، دیگه تمومه. اولین بار بود که تز شدن تز رو می دیدم. تموم شدنش رو می تونستم تصور کنم و خیلی ذوق زده شدم. امروز ده روز از  اون تاریخ می گذره و من رسما همون جایی هستم که ده روز پیش بودم. دلیل؟ واقعا نمی دونم. خسته ام کمی. ولی اینجوری نبوده که کار نکنم یا نشینم پای کار این ده روز. حتی خیلی روزها از پیشرفتم هم راضی بودم. ولی دقیقا اتفاقی که برام می افته اینه که لحظه ای که حس می کنم یک پیشرفت قابل توجه توی کار ایجاد شد، کار رو متوقف می کنم. قدیم ها تو کلاس های دکتر بابایی، فهمیده بودم که باور دارم که نباید موفق باشم. بهش می گن "don't be successful". دقیقا هم فکر می کنم این رو دارم. من همیشه کارها رو خیلی خوب شروع می کنم. تا جایی پیش می رم که چشم انداز پایان رو می بینم و بعد یکهو متوقف می شم. اینقدر هم آروم و بی سر و صدا متوقف می شم که حتی خودم هم نمی فهمم. یعنی می آم و سر اون کار می شینم ولی دریغ از پیشرفت. 
یادم نمی آد که اون موقع ها درمورد غلبه به این باور چه راه هایی خونده بودیم. نشستم پای گوگل و جستجو کردم. منتها باور عزیزم اینقدر کلیشه ای و مزخرفه که همه اش سر از مقاله های "ده راه برای موفق شدن در سه روز" درآوردم. ته اش دیدم ازش تز که در نمی آد، حالا شاید یک پست وب لاگ دراومد :)
شماها همچین مشکلی ندارید؟ اگه دارید چه جوری بهش غلبه می کنید؟

۱ نظر:

ناشناس گفت...

منم همين مشكل رو دارم. ممنون كه اسم سندرمش رو گفتين حداقل اين جورى فكر نمى كنم فقط خودم اين طوريم. حس بديه خوب مى فهمم.اصل كار تموم شده تهش نياز به زور و كتك داره انگار :) خوب كارى كه من مى كنم اينه كه هرچقدر اولاشو سخت گرفتم و درست و حسابى پيش رفتم آخراشو راحت مى گيرم و يه جورى كه فقط تموم شه و هرچقدر هم بد و زشت و الكى فقط تموم شه. اين جورى ديگه كار لنگ نمى مونه و وقتى تموم شد و سر و شكلى داشت اون وقت مى تونم كاستى هاشو برطرف كنم و مدام هم انرژيم براى اين به تعويق اندازى هدر نميشه :)