۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

دست و پا زدن

به دور دست ها نگاه مي كنم. به زندگي فردا و پس فردا و سال ديگه و دو سال ديگه خودمون فكر مي كنم. بعد از تصور شدت و حجم كارهايي كه مونده مي ترسم. مي دونم كه كاري كه دارم مي كنم بزرگه است و گام هاي ريز ريز هر روز است كه باعث مي شه يك روزي دورترها به اولين milestone برسم. ولي باز هر روز از ديدن حجمي كه كار كردم و پيشرفت فيزيكي خيلي كمي كه كردم مي ترسم و به دست و پا زدن و متهم كردن خودم و روزبه به تنبلي رو مي آرم.

هیچ نظری موجود نیست: