۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

نمايشگاه كتاب گرم بود، شلوغ بود، پر از گشت ارشاد بود، بي نظم بود، بي اكسيژن بود.

نشر چشمه اينقدر شلوغ بود كه بعد از صرف نيم ساعت وقت به ميز كتاب هاي جديدشون نرسيدم. به اين نتيجه رسيدم دو زار تخفيف نمايشگاه به تحمل شرايط غيرانساني نمي ارزه. مي رم فروشگاه كريمخان مثل انسان هاي متشخص زير كولر، كتاب ها رو نگاه مي كنم.

سالن كودك و نوجوان خوب بود. دلم براي نوجواني خودم سوخت كه اينقدر كم كتاب داشتم. كم كتاب به دستم مي رسيد. نمي دونم اون موقع ها كتاب نوجوانان اينقدر كم بود يا من بهش دسترسي نداشتم. ولي به هر حال من همه نوجواني ام رمان هاي بزرگسالان رو خوندم و همه اش باهاشون درگير بودم.

غرفه هرمس خوب بود. ولي سيستم فروششون خيلي عجيب بود. قيمت پشت جلد كتاب ها رو با دست و يك ماشين حساب قراضه قديمي حساب مي كردن. توي اون شلوغي.عجيب بودن كلا

هیچ نظری موجود نیست: