خلاصه که نکنید آقا جان. با حال خودتون این کار و نکنید
بیشتر از هجده سال است که می نویسم. چیز ارزش داری نیست. واگویه های ذهن خودم است که بعضی روزها می نویسم تا از جست و خیز در مغزم دست بردارن و بگذارن کار کنم. آدم کم حوصله ای هستم که همه فعالیت های هیجان انگیز عالم بعد از زمانی برام حوصله سربر می شن. این وب لاگ طولانی ترین کاری است تو زندگی ام کردم. برای این است که اینقدر دوستش دارم.
۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه
روزی قبل از اینکه تو بیایی
ای بشریت، نرید آهنگی (*) را که عادت داشتید موقع رانندگی و رفت و آمد بین شهرک و سعادت آباد، صبح و بعدازظهر هزار بار گوش کنید، بگذاری توی گوشتون اون هم تو یک روز ابری آکلندی. در دوری. دستتون رو می گیره می برتون یک جاهایی که حالتون رو خراب می کنه. می برتون تو میوه فروشی و سوپر سر کوچه تون. می برتون پشت چراغ قرمز اون ساختمون سفیده که می گفتن مال فائزه رفسنجانی است. می برتون دم تره بار سر هرمزان، ظهر پنج شنبه ای. می برتون تو نیایش وقتی برمی گشتید خونه بعد از تموم شدن یک روز. می برتون پشت چراغ قرمز نیایش وقتی با روجا قرار داشتید سر ناهید. می برتون دم گلستان وقتی که باید با پارکبان ها چونه می زدید. می برتون تو صدر وقتی می رفتید خونه مامانتون برای ناهار جمعه. می برتون به روزهای از دست دادن دوستتون. می برتون پیش دوستاتون. می برتون دم درمانگاه ماد. می برتون مرزداران. می برتون تو اتوبان پر از ترافیک همت عصر روزهایی که قرار داشتید و طبق معمول دیر راه افتاده بودید و باید از بین هزار تا ماشین توی ترافیک راه می گرفتید و می رفتید.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر