۱۳۹۱ آبان ۲۴, چهارشنبه

همینجوری پراکنده

1- این پراکنده نوشتن نه که از زیادی حرفهایی باشه که می خوای بزنی. بیشتر از نامرتب بودن و شلوغ بودن ذهنی است  که هر چقدر هم سعی می کنی که مرتبش کنی فایده نداره.
2-باز نزدیک سفر شده. سفر از این ور کره زمین به اونور. فکر می کنم که کره زمین بزرگترین چیزی است که در حال حاضر بشر بهش دسترسی داره بعد ما دقیقا لوث اش کردیم. یعنی پاشدیم از اون ورش اومدیم این ورش بعد می ریم اون یکی ورش مسافرت. دقیقا گندش رو در آوردیم. به خصوص که یک روزهایی فکر می کردم قبل از اینکه از نیوزیلند برم کانادا برم ایران. (که البته مصداق جیب خالی پز عالی بود این برنامه و کنسل شد )  یعنی می خواستم طی یک ماه از نیوزیلند برم ایران، بعد از اونجا به سمت غرب برم کانادا بعد از کانادا برگردم نیوزیلند. می شه دقیقا دور زدن کره زمین. نه حتی در هشتاد روز، تنها در کمی بیشتر از سی روز. یعنی اگه سه چهار هزار دلار پول بادآورده داشتم این کار رو می کردم. دیگه لازم نیست برای اینکه دور دنیا رو بزنی پولدار باشی. حتی با درآمد کار نیمه وقت یک دانشجو در نیوزیلند هم می شه این کار رو کرد. 
2- این در آمد دانشجو در نیوزیلند رو که گفتم یک جور تحقیر به حساب می اومد. قبل از اینکه بیایم اینجا، دو تا انتخاب داشتیم که یکی اش رفتن به استرالیا بود براساس پذیرش روزبه برای دکترا تو سیدنی. بعد استادش بهش گفت که می تونه بهش کار دانشجویی بده. ولی تاکید کرد که پولی که از این کار در می آد تو استرالیا اصلا مثل آمریکا یا کانادا نیست که کافی باشه برای خرج زندگی ات. فقط کمک خرجه. بعد که روزگار طوری چرخید که اومدیم آکلند. بعدا فهمیدم که پولی که تو استرالیا به دانشجوی دکترا برای یک ساعت کار توی دانشگاه می دن، دقیقا پنج برابر چیزی است که تو نیوزیلند می دن. اینه که این "درآمد دانشجو در نیوزیلند" یک جور تحقیره. 
3-یک چیز دیگه که می خواستم بگم این است که هیچ وقت نمی شه یا نباید یک آدم رو با وب لاگش قضاوت کرد.  یعنی اینقدر گاهی آدم ها با وب لاگشون متفاوتن که دهن آدم باز می مونه. بعضی وقت ها ولی اینقدر اون آدم ها خود خودشون هستن که وقتی تو یک جمع گنده می بینی شون می تونی بفهمی این همون آدمه. کافیه دهنش رو باز کنه. 



4- این چند تا خط سفید این وسط یعنی پرش ذهن. یعنی چقدر چیزی که می خوام بگم بی ربطه به چیزی که قبلش می گفتم. 
هان می خواستم بگم که این روزها که تهران پاییزی و بارونی است خیلی از دوستایی که من تو تهران دارم تو فیس بوک، وب لاگشون یا تو چت سرحال و خوشحالن. همه عاشق ان و دارن از زندگی لذت می برن. دقیقا مثل حسی که من نسبت به بارون دارم. اینکه زندگی رو زیبا می کنه. عاشق راه رفتن زیر بارون و نفس کشیدن زیر بارون هستم. عاشق هوای بارونی و ابری ام. بعد انگار که در جهان فقط مردم ما باشن که همچین حسی دارن. یعنی قشنگ وقتی آکلند بارونی است مردم ها عصبانی ان و وقتی من می گم که روزهای بارونی رو دوست دارم عصبانی می شن و بهم می گن "what's wrong with you" یعنی دقیقا چه مرگته؟ ماه های اول فکر می کردم که شاید اینجا هم مثل اروپا خورشید کم در می آد واسه همین آدم ها بیشتر روزهای آفتابی رو دوست دارن ولی بعد یک سال دیدم که نه خورشید هم به اندازه خوبی هست. ولی قشنگ آدم ها بارون رو دوست ندارن و به نظرشون من یک تخته کم دارم که عاشق بارون و روزهای بارونی ام.  (طبیعی است که من همون چند تا آدم محدودی رو می گم که در طول روز باهاشون معاشرت دارم، نه همه مردم نیوزیلند رو )


5- امروز صبح تو نیوزیلند یک کسوف ناقص رو می شد دید.
6- دیگه بی ربط نویسی فکر کنم بس باشه. بهتره آدم تلاش کنه با ربط بنویسه. البته با ربط به موضوع. در واقع یعنی بره بشینه سر مشقاش اونها رو بنویسه. 

این بود انشای بی و سر و ته امروزم


هیچ نظری موجود نیست: