۱۳۹۱ آبان ۲۶, جمعه

اثاث کشی *یا چگونه استرس چمدان ** می تواند تبدیل به استرس کارتن بشود.

مامان و بابای من کلا توی زندگی سی و سه ساله شون دو بار اسباب کشی کردن. یک بار من پا به هشت سال بودم. یک بار هم ازدواج کرده بودم مدتی بود و دیگه خونه من نبود اونی که می کشیدنش. اولین باری که کوچیک بودم یادمه برای یک مدت طولانی بحث اینکه چه کارتن هایی استفاده کنیم که مناسب اسباب کشی باشه تو خونه جریان داشت. بعد هم یادمه که بابام آخرش یک سری کارتنی تهیه کرده بود که تا چند سالی توی بالکن خونه بودن و اینقدر محکم و قوی بودن مامانم دلش نمی اومد بندازشون دور.
دفعه دوم که بعد بیست و دو سه سال بود قرار اسباب کشی رو از حدودای اسفند برای شهریور و مهر بعد گذاشتن. از همون فروردین، یعنی راستش رو بخوای وسطهای عید هم مامانم شروع کرد کم کم وسایل رو بسته بندی کردن. یعنی یک طوری بسته بندی می کردن که فکر می کنم می شد با موتور سیکلت برد دور تهرون تک چرخ زد و آب از آب تکون نخوره. بعد دیگه توی تیرماه بسته بندی کردنشون تموم شده بود. دویست تا کارتن در بسته و چسب زده و طناب پیچ شده داشتن ولی دیگه قاشق و بشقاب نداشتن غذا بخورن. دیدن سه ماه که نمی شه اینجوری زندگی کرد. کم کم بسته ها رو یک کم باز می کردن قاشق ها رو در می آوردن غذا می خوردیم بعد می شستن و خشک می کردن و دوباره می گذاشتن تو کارتن تا هفته بعد که دوباره ما بریم خونشون و دوباره برن یک کارتن دیگه رو برای پیدا کردن لیوان باز کنن. همه اعضای خانواده هم از استرس اسباب کشی یک دوره قرص اعصاب می خوردن و یک دو سالی طول کشید که بعد از اون اسباب کشی دوباره اضطراب همه خوابید و زندگی  آروم شد. 

بعد با این ترس ذاتی از این پدیده شوم، نمی دونم ژن کدوم یک از اجداد بیابان گرد، خیابان گرد یا جهانگردم توی جلد من رفت که پام رو که از خونه سمیعی ها گذاشتم بیرون، طالعم شد پر از اسباب کشی. از کشیدن همه وسایل زندگی از مسواک و شلوارک و کتاب و عینک و ضد آفتاب بگیر روزهایی که می رفتم دانشگاه و معلوم نبود شب کجا سر بر بالین می گذارم. بر می گردم خونه؟ خیلی وقت ها می رفتم خوابگاه پیش روجا یا غزاله :( . پیش لاله یا به قول اون زمان ها بچه مشهدی ها. بعدترها که یک شب در میون سر از خونه سارا در می آوردیم. 
خوابگاه که رفتم هم هر سال، گاهی هم هر ترم بساط اسباب کشی برپا بود. نفری چهار تا کتاب و شلوارک پاره پوره داشتیم. بار می زدیم و اسباب کشی شروع می شد. اگه نقل مکان به بلوک کناری بود که معمولا اسباب کشی از روی پشت بوم انجام می شد. به خصوص که نیاز به حجاب نداشت اونجوری. چون متاسفانه عموهای تاسیساتی که تنها موجودات مذکر تا شعاع چند صدمتری خوابگاه دختران بودن، هیچ وقت روی پشت بوم نمی اومدن. چند روز پیش طی ایمیل بازی یاد یک باری افتادیم که اسباب کشی پشت بومی داشتیم و ارزشمند ترین وسیله ممکن، یعنی کامپیوتر لاله رو که از اون مانیتورهای گنده داشت که یک فیلتر هم جلوش آویزون می شد، جابه جا می کردیم. یاد اینکه دقیقا در لحظه ای که روی دیوار بین دو پشت بوم بودیم و قرار بود مانیتور رو یکی از اون ور دیوار بلند کنه یکی اینور دیوار بگیره خنده مون گرفته بود و نمی شد حتی یک لحظه این خنده رو جمع کرد و نزدیک بود مانتیور رو سقوط آزاده بدیم.
بعدترها بزرگ شدیم و بچه های اینور و اونور شهر خونه گرفتن. بعد سر سال دعوا با صاحبخونه ها بود و بلند شدن و رفتن به خونه جدید. بس که ما پلاس بودیم خونه شون (سلام لاله) و سر و صدا می کردیم و روم به دیوار پسرها به خونه دخترها و بالعکس رفت و آمد داشتن. اون موقع ها یادمه که نیروی تخصصی اسباب کشی هم داشتیم. (سلام دامون ) که اینقدر رفته بود اسباب کشی بچه ها کمک کرده بود حرفه ای شده بود کارتن ها روتو دو سوت بسان همون کارتن بستن شش ماهه بابای من می بست . کنتراتی هم کار می کردیم. برای کسایی که ماموریت بودن، اسباب کشی می کردیم بر می گشتن وسایلشون رو تو خونه جدید تحویلشون می دادیم. یک بار هم برای دوستی که رفته بود آمریکا و دیگه بر نمی گشت اسباب کشی کردیم. البته اسباب کشی اینجوری بود که از انبار خونه اونها همه وسایلش رو کشیدیم آوردیم واسه خودمون. یک بار هم تو همین اسباب کشی ها بود که آرش اصول طی کشیدن سرامیک با دو قطره و نیم آب به طوریکه دو ثانیه ای خشک شه و کف اتاق هم برق بزنه رو یادمون داد. 

با روزبه که هم خونه شدم اسباب کشی دست از سرم برنداشت که هیچ بدتر هم دستشو گذاشت رو سرم. یک بار از پیش دامون اسباب کشی کردیم به خونه تنهایی روزبه. یک روزی بود که شبش خونه سمیعی ها خوابیدیم. مهمون هم داشتیم. صبح پاشدیم بدون صبحانه با برادر من که بریم اسباب کشی کنیم. ماشین بابام رو هم برداشتیم که مثلا کمک حالمون باشه. بعد روشن نمی شد یک جایی وسط خیابون که نمی شد هم ولش کرد رفت. اول نیم ساعت ماشین هل دادیم بعد رفتیم اسباب کشی کردیم.
این دفعه اسباب کشی دوبل کردیم. وقتی بود که از خونه دانشجویی روزبه می رفتیم خونه مشترک واقعی مون. سه تا اسباب کشی مستقل در دو روز بود. یک بار از خونه مامان من به خونه جدید. از خونه روزبه به خونه یکی از دوستامون که وسایل رو بهش داده بودیم. و از خونه روزبه به خونه مشترک. بعد استرس کشیدن از دست دو تا صاحبخونه مختلف که ناز نکنن و کلید بگیری و کلید بدی و سر و کله زدن با کارگرهایی که برای بردن بار اومدن که همیشه یک دلیل داشتن واسه اینکه بهت ثابت کنن که مغبون شدن که کارت رو قبول کردن. یا کتابات سنگین بود یا خونه ات یک طبقه بالاتر بود. یا راه پله هات تنگ بود. 

آخرین بار هم که پارسال بود وقتی که می اومدیم نیوزیلند. اسمش رو گذاشتم اسباب کشی خوشه ای. یعنی اینجوری نبود که وسایل رو جمع کنی بعد همه رو سوار یک ماشین  کنی ببری یک جا دیگه پیاده کنی و بچینی. اینجوری بود که هر تیکه رو به یکی فروخته بودی و باید به یک آدرس تحویل می دادی یا یک زمان هماهنگ می کردی که اسباب کشنده بیاد وسایلش رو ببره. وحشتناکترین تجربه مون اون موقع بود. اسباب کشی همزمان خوشه ای به اقصی نقاط ایران. از تهران به کاشان و آمل و ساری و اراک و هزار تا نقطه دیگه توی تهران. بعد سخت ترین اش هم بود. از نظر حسی. یعنی مصداق "من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود " به خصوص تحویل دادن کتاب ها. وسایلی که باهاشون زندگی کرده بودی و دلبسته شون بودی رو در ازای دو چند هزار تومان تحویل می دادی به صاحب جدیدش که نمی دونستی بعدش باهاشون چه کار می کنه. 

بعد از اسباب کشیدن به اینور کره زمین دیگه تو دو تا چمدون سی کیلویی و دو تا کوله و یک کارتن هیچ وقت فکر نمی کردم استرس اسباب کشی بگیرتم. ولی هنوز خستگی اش در نرفته از تنمون، فقط بعد ازده ماه، یک بار دیگه. باز دنبال کارتن گشتن، باز چسب زدن کارتن ها. باز استرس خانوادگی قدیمی مون و این سوال مهم که "آیا کارتن ها کافی هستن؟" و آیا ما موفق می شیم که همه چیز رو تو همین کارتن ها جا بدیم یا نه. باز بار کردن زندگی تو چمدون های بیست کیلویی و رفتن به امید پیدا کردن یک جای بهتر و برگشتن با یک امید بزرگتر. 


* این پست اول به صورت "اسباب کشی" نوشته شده بود. بعدا غلط دیکته ای اش اصلاح شد.

** استرس چمدان استرس مامان ها است وقتی که بچه شون تا دم مسافرت هنوز چمدونش رو نبسته. اول فکر می کردیم فقط مامان سارا داره. بعد دیدیم که نه خیر. قضیه ظاهرا جهانیه





هیچ نظری موجود نیست: