۱۳۹۲ خرداد ۲۹, چهارشنبه

روزهای شادی

این روزها ایرانی ها که همه روی ابرها سیر می کنن. هر چقدر هم ادم ها سیستم دفاعی شون رو بسته بوده باشن که خبر نخونن و حرص نخورن و زندگی شون رو بکنن، این روزها دیگه سپرهاشون رو انداختن و یک کم نفس می کشن. البته یک عده زیادی هم هستن که اینقدر اون سپر دفاعی رو محکم دور خودشون بسته بودن الان همه اش دنبال دلیل می گردن که امیدوار نشن به آقای رئیس جمهور جدید و غرها از اولین دقیقه مصاحبه با خبرنگارها شروع شده. ولی فوتبال و جام جهانی دیگه از این حرف ها نداره. یک جوونه کوچیک افتخاری توی دل آدم می زنه که وقتی داری تو یک شهری مثل اکلند راه می ری بین آدم هایی که هیچ ایده ای ندارن که تودل تو چی داره می گذره، یک لبخند عمیقی می آره روی لبت. این ترکیب لبخند عمیق رو باید برم ثبت کنم برای خودم. منظورم یک لبخندی است که از یک جای عمیقی توی دل آدمیزاد می آد. نه از ماهیچه های صورت. خلاصه اینکه همه شادن و سرخوش. 
این شادی و سرخوشی برای من دو برابر است. چندین تا چیز کوچیک و بزرگ توی کارهای خودم دارم که کلی جا دارن واسه خوشحالی. یعنی هر یک کدومشون می تونستن یکی دو هفته من رو شاد و خوشحال کنن. حالا همه با هم پیش اومدن و به من فرصت نمی دن که مزه هر کدوم رو بچشم و شادی در خورشون رو داشته باشم. به قول فیس بوکی ها، انگار که ما مرده باشیم و همه با هم رفته باشیم بهشت. نوشتم لطفا یکی برود اردبیل تا می تونه آش دوغ بخوره. اگه نه سیر شد نه آش تموم شد، یعنی واقعا رفتیم بهشت. علی الحساب خودم هم امروز نرفتم دانشگاه، اگه ایمیل اعتراضی استاد نیاد شاید بهشت همگانی مون تا آکلند هم اومده باشه. 

هیچ نظری موجود نیست: