۱۳۹۲ تیر ۶, پنجشنبه

امروز

خوب...
این هم از امروز
بعد از چند روز دور بودن، اومدم دانشگاه. صبح اول وقت. البته به ادبیات خودم. یعنی ده و نیم. آخ اگه یک آدم درست و حسابی رو پیدا می کردم که با اینکه صبح دیر بیدار می شده و دیر شروع به کار می کرده، آخرش یک کاره ای شده، خیلی خوشبخت می شدم. اینجوری فقط راضی ام از اینکه ساعت کارم رو خودم تنظیم می کنم. ولی همیشه یکی داره توی گوشم می گه که اینجوری به جایی نمی رسی. 
استادم رو دیدم. خیلی راضی و خوشحال بود. برای اولین بارگفت که یک review ی که روی یک مقاله نوشته بودم خوب بوده. تا حالا همیشه یا می گفت بد بوده یا می گفت خیلی چیزها رو ندیدی یا می گفت هنوز خیلی راه داره. اوایل خیلی اذیت می شدم. بعد یاد گرفتم که اینکه کارم رو چه جوری ارزیابی کنه بستگی به حال خودش هم داره. یعنی همه چیز کار من نیست. مثلا یک تیکه نوشته رو یک زمانی می گفت خیلی خوبه و همون کار رو هفته دیگه می گفت که خیلی هنوز کار داره. خلاصه دارم باهاش تمرین می کنم که نه از رضایتش خیلی ذوق زده شم نه وقت هایی که خیلی خشن عیب کار رو توی چشمم می گه خیلی ناراحت شم. همیشه فقط لیست کارهایی که باید بعد از این بکنم به روز می کنم. این درسی است که از هومن یاد گرفتم برای مدیریت کردن یک سری موقعیت ها که این روزها سعی می کنم درستش کنم. 
کلی هم وقت صرف کردم که تخمین بزنم تو ترم آینده برای دو تا درسی که می رم سر کلاسشون چند ساعت قراره وقت بگذارم. اولین باره که برای قراردادم از خودم می پرسن که تخمینم چقدره. مجبور شدم تعادل برقرار کنم بین اینکه دلم می خواست ساعت بیشتری داشته باشم که پول بیشتری بگیرم با اینکه اینقدر کار نداشته باشم که همه هفته ام فقط بشه کلاس. خوب سخت بود. به خصوص اگه پول اضافه ای که ممکنه بگیری رو تبدیل کنی به تعداد سینماهایی که می تونی بری. البته بهتره که تبدیل کنی به تعداد مسافرت هایی که می تونی بری ولی خوب متاسفانه اینقدر پول نمی دن که مسافرت از توش در بیاد. همون به شمردن پیتزاها بسنده می کنم. 
هان
یک مقاله هم دارم که باید 14 روز دیگه نسخه کاملش رو بدم به استادم. این بار واقعا می خوام مرتب و منظم کار کنم و سر زمانش تمومش کنم. لیست کارهاش رو نوشتم و نه تا کار شد که به نظر من هر کدوم بین دو تا سه روز طول می کشن. که می شه بین 18 تا 27 روز. خوب از الان معلومه که آخرش چی می شه. این هم اصلا نتیجه ای که از کار کردن خودم گرفتم. معمولا ددلاین هام رو یکی جوری می گذارم که از اولش با دو دو تا چهار تا معلومه بهش نمی رسم. بعد هی خودم رو دعوا می کنم که چرا به ددلاین ها نمی رسم. بعد اینقدر در این خوددرگیری درونی انرژی مصرف می کنم که عملا با کارایی کمتری هم کار می کنم. 

خوب این همه امروز من بود. با اینکه خروجی هاش زیاد نبود ولی روز طولانی و سختی بود. البته یک سری معاشرت خوب داشت و یک سری معاشرت هم هنوز قراره موقع شام داشته باشه. گاهی فکر می کنم این وقت گذروندن با دوستان و معاشرت ها در نهایت اون چیزی است که من از زندگی می خوام. یعنی یک روزی که تنها باشم توی خونه ولی خیلی کار کنم اینقدر راضی و آروم نیستم تا روزی که یک حدودی کار کردم ولی معاشرت خوب و لذت بخش داشتم. 


هیچ نظری موجود نیست: