تو رفته اي و من هزار بار به آهنگ "چرا رفتي، چرا من بيقرارم" همايون گوش مي دهم و اشك هايم را لاي مرغ هاي سرخ شده خوشبو و سوپ غليظ خوشمزه قايم مي كنم. حقيقت جايي همين گوشه و كنار هاست. با من چاي مي خورد و توي چشم هاي من زل مي زند. كودك كوچك درون من آرزوهايش را با آه بيرون مي دهد. دستم هزار بار وسط تايپ كردن "اينجا بدون تو" يخ مي كند و حقيقت چشم در چشمم مي دورد و حروف را پاك مي كند. حقيقت اينجا لب اين پنجره نشسته و بر و بر مرا نگاه مي كند. تا نخوابم دست برنخواهد داشت مبادا دستم روي دكمه ارسال برود.
اگر فقط يك لحظه دست از سرم برمي داشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر