۱۳۹۳ خرداد ۱۸, یکشنبه

حقيقت

حقيقت چيزي است كه آدميزاد وقتي با كله توي ديوار مي رود يادش مي افتد. يعني وقتي خوش خوشانش است انگار نه انگار كه حقيقتي وجود دارد. امان از روزي كه حقيقت بيايد بنشيند وسط دل آدم. تلخ است و تلخي اش با هيچ شكلات و عسل و شرابي شيرين نخواهد شد. تو رفته اي و هيچ چيز در دنيا نيست كه سنگيني اين لحظات را كم كند. 
تو رفته اي و من هزار بار به آهنگ "چرا رفتي، چرا من بيقرارم" همايون گوش مي دهم و اشك هايم را لاي مرغ هاي سرخ شده خوشبو و سوپ غليظ خوشمزه قايم مي كنم. حقيقت جايي همين گوشه و كنار هاست. با من چاي مي خورد و توي چشم هاي من زل مي زند. كودك كوچك درون من آرزوهايش را با آه بيرون مي دهد. دستم هزار بار وسط تايپ كردن "اينجا بدون تو" يخ مي كند و حقيقت چشم در چشمم مي دورد و حروف را پاك مي كند. حقيقت اينجا لب اين پنجره نشسته و بر و بر مرا نگاه مي كند. تا نخوابم دست برنخواهد داشت مبادا دستم روي دكمه ارسال برود. 
اگر فقط يك لحظه دست از سرم برمي داشت. 

هیچ نظری موجود نیست: