۱۳۹۴ آذر ۴, چهارشنبه

تف به روزگار

دلم برايش تنگ شده است و هيچ چيز  اين تلخي مزمن چسبنده رو نمي شوره و پاك نمي كنه. هست و يك لحظه هايي كه نبايد مي آد بالا. 
دلم برايش تنگ شده است و حتي ديگه همين كلمه ها هم بي معني شدن براي بيان حس من. از روي دست دوست جديدم تمرين مي كنم كه خوشحال باشم براي وقت هايي كه خوشحال بودم. كه بودم و بود. زور مي زنم فكر نكنم به غصه وقتي كه حالا دم دست نيست. تمرين مي كنم ولي هنوز هر روز صبح كه چشمام رو باز مي كنم دلتنگي پشت پلك چشمام است. تف به روزگار.

هیچ نظری موجود نیست: