‏نمایش پست‌ها با برچسب آکلند، روزمره. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب آکلند، روزمره. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۴ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

لب قرمزی

از علائم پیری یکی اش هم این است که موقع آرایش کردن دیگه حس می کنی رژ های خیلی پررنگ لازم داری یا بهت می آن. گاهی دیگه اون رنگ های مات و کم رنگ راضی ات نمی کنن. 
امروز به افتخار رژهای قرمز پررنگ به شرطی که وقتی شادی بزنی شون و غمت رو نخوای پشتشون قایم کنی. 

۱۳۹۳ فروردین ۲۱, پنجشنبه

دوان

1- اومدم اسم پست رو بگذارم "نالان و سرگردان" دیدم انتخاب خوبی برای توصیف این روزهام نیست. دوان بیشتر توصیفه. 

2- می گن هر کسی از ظن خود شد یار من؟ داستان من است. 

3- چشم های ترسیده کوچولویی این روزها اطرافم است که می ترسم حتی توش نگاه کنم. می ترسم که باهاش همذات پنداری کنم. می ترسم دنیام به همون اندازه که دنیای اون به هم ریخته و ترسناکه، بلرزه. کوچولوی مغرور غمگین، فقط به شنا کردن ادامه بده. 

4-هوا داره پاییز می شه تو این چپکی ای که هستیم. همه از تموم شدن آفتاب و گرما ناراحتن. من ولی خوشحالم. از برگشتن ابرهای دیوانه و شیدا به آسمون ذوق زده ام. حالا یک کم این وسط سردمون می شه و زیر بارون های سیل آسا خیس می شیم. به جاش هر روز می تونیم این ابرها و اون رنگین کمون ها رو ببینیم. 

5- تو سه هفته آینده سه تا ددلاین دارم. هر کدوم برای یکی دو ماه کافی ان. من هم طبق معمول همیشه اینقدر دیر شروع کردم که چشم اندازم از سه هفته آینده شب بیداری است و بس. با اینکه دیگه مثل قدیم ها و جوونی ها بدنم نمی کشه که تا صبح بیدار بمونم و کار کنم، ولی هنوز شب کار کردن همون شور جوونی رو بهم می ده. 

6- این روزها داریم اقدام می کنیم برای تمدید کردن ویزای دانشجویی مون. خیلی خیلی زیاد از این پروسه و از اون پر کردن فرم ها  و نوشتن سوابق همه اجدادمون متنفرم حس بدم نسبت بهش عین حس وقتی است که باید تو تهران خونه برای اجاره پیدا می کردی و می رفتی بنگاه. اصلا دقیقا افسرهای مهاجرت به مثابه بنگاهی های تهران غر ولی فایده نداره. از این کارهاست که باید 
انجامش داد. قورباغه ها که باید قورتش داد. 

7- برم اول یک واکسن بزنم و بعدش بشینم سر مشقم. وب لاگ نوشتن واسم نون و آب نمی شه. 

۱۳۹۲ اسفند ۱۴, چهارشنبه

آکلند دوست داشتنی

صبح رو با مراسم ضد آفتاب مالی شروع کردم. مثل هر روز آکلند. دقیق تر بگم، هر روز تابستون آکلند، با لباس تابستونی و عینک آفتابی راه افتادم برم دانشگاه. به این هوا که اولش برم یک سلامی عرض کنم به جیم دانشگاه و نذر هزینه سالانه عضویت رو تقدیمشون کنم. همینجوری آفتاب گیران رفتم تو، بعد فکر می کنید من ورزش گریز چقدر ممکنه اون تو دووم آورده باشم. از خدا پنهان نیست از شما هم پنهون نباشه، موسیقی ای که گوش می دادم به ته آلبوم نرسید. 
اومدم بیرون همونجور سر به هوا، با ضد آفتاب و عینک آفتابی، تو دو ثانیه اول سر تا پا خیس شدم. اصلا انگار سه ماه کامل اون تو بودم. آفتاب رفته بود. بارون می اومد چه بارونی. از اینها که چتر و بارونی و اینها بهش کارساز نیست و باید بپذیری که خیس می شی. با باد شدید. از اون بادها که تو دو سوت چترت رو می شکونه. به ساعتم نگاه کردم که چک کنم واقعا چقدر مدت اون تو بودم. 
و اینگونه است که پاییز عزیز آکلند عزیزم شروع می شه. می دونم که بیشتر از نصف مردم آکلند امروز غصه دارن که خورشید رو نمی بینن و زمستون می شه و بارون می آد و اینها. من ولی شادم. من کویرزده ای هستم که با دو قطره بارون شاد می شم. سرخوش. الان چایی ریختم نشستم پای این پنجره بزرگ و رقص قطره های بارون و ابرهای شیدا رو نگاه می کنم و فکر می کنم به اینکه روزی که از اینجا برم، چقدر دلم برای آکلند تنگ بشه. 
خاک اینجا لامصب دامن گیره.