۱۳۹۱ آذر ۲۳, پنجشنبه

شهر پرهیاهو یا به قول دوستان شهر باریک

تورنتو برای خودش دنیایی است. تجربه روبرو شدن من باهاش البته خیلی خیلی محدود است ولی خیلی خیلی متفاوت از شهرهای دیگری است که دیدم. برای من که از آکلند زیبا و آرام اومده بودم، دو روز اول سردرد مداوم بود. صدای بوق هایی که انتظار شنیدنشون رو نداشتم. خیابان های شلوغ. پلی که از پشت پنجره می شد دیدش و بیشتر ساعات روز روش ترافیک بود. 
شهرها و خیابون هایی که پر از آدم هایی است که با تلفنشون تند و تند فارسی حرف می زنن. مردمی که آروم ولی بی توجه از کنار هم می گذرن. صبح ها قهوه به دست و عصرها سیگار به دست. اصلا خود  اینکه یک روز عصر از ساعت چهار تا پنج یک جایی باشی که مردم از سرکار اومده رو ببینی خودش عالمی است. از قیافه و سرعت راه رفتن و چیزهایی که آدم ها دستشون است می شه حدس زد که بعد از کار کجا می رن. یا کجا کار می کنن. آدم های خرید به دستی که تند و تند راه می رن احتمالا مادرهایی هستن که دارن با آخرین سرعتشون می رن که شکم یک عده رو سیر کنن توی خونه. آدم های خوشحال و خندانی که یا می تونن از شر کار روزمره و روتین شون رها شده باشن و برن تو یکی از آپارتمان های گوشه و کنار شهر در آغوش معشوق لم بدن و شراب بخورن. یک فیلم یا سریال ببینن و آماده بشن برای فردا روزی که باید برن کارهای روزمره و روتین شون رو پی بگیرن. آدم هایی هم هستن که یا تند و تند به سیگارهاشون پک می زنن، چیزی که خیلی کم توی نیوزیلند می دیدم. برخی شون توی چشم هاشون یک بی تفاوتی عجیبی هست. گاهی این بی تفاوتی توی چشم بعضی آدم ها هم هست که سوار تراموا هستن توی شهر. سرشون رو با یک حالت خیلی بی تفاوتی تکیه دادن به شیشه پنجره و بیرون رو نگاه می کنن. حس می کنم نگاهشون شبیه نگاه آدم هایی است که دارن می رن کلید بندازن وارد آپارتمان خالی شون بشن. یک بسته نودل آماده بندازن تو مایکروفر، جلوی تلویزیون بخورنش. دو خط کتاب بخونن و بخوابن. مثل این آهنگ. http://www.youtube.com/watch?v=7Thvf6IxnQg

فکر می کنم که بیخود نیست که آیدای پیاده رو در این شهر داستان نویس شده. داستان های شهر باریک رو نوشته.
 تورنتو شهری است که می شه پشت پنجره اش ایستاد. می شه توی خیابون هاش راه رفت و داستان ها دید. داستان ها پرداخت. شهر رویاهاست و آدم ها و داستان ها.

هیچ نظری موجود نیست: