۱۳۹۱ دی ۲۶, سه‌شنبه

بازگشت

خوب تقریبا ده روزی شده که برگشتیم نیوزیلند. نمی دونم تاثیر برگشتن به گرمی و سبزی و تابستون بود که این اثر رو داشت یا واقعا من اینقدر آکلند رو دوست دارم. قشنگ مثل برگشتن به خونه بود. یکی دو روز که واقعا مست بودم از خوشی. بعد هم که کم کم برگشتیم سر خونه و زندگی مون و دوباره به روتین زندگی معمول برگشتیم. من هنوز هم خوشحالم. هرچند که هنوز خسته ام. موفق شدیم خونه خودمون رو دوباره اجاره کنیم که خیلی تاثیر خوبی داشت در اینکه دوباره به حالت پایدار برگردیم. 
به درس و دانشگاه هنوز دوباره عادت نکردم. ولی واقعا دارم تلاشم رو می کنم. اگه موفق شم از شر این سرماخوردگی و گلودرد که الان دقیقا یک ماهه که شروع شده و تموم نمی شه خلاصه شم، امیدوارم که بهتر هم تلاش کنم. 

بهترین دستاوردی که سفر کانادا ولی برای من داشت این بود که با فراغ بال کتاب خوندم و چون وقت و کتاب هیجان انگیز دم دست داشتم موفق شدم که به جایی برسم که به انگلیسی رمان بخونم. قبلا همه تجربیاتم پراکنده خوانی هری پاتر و بچه های بدشانس و خلاصه داستان های نوجوانان بود. 

فعلا این خلاصه زندگی. تا بعد ببینیم چی می شه. 

پی نوشت: نخیر، هنوز پیچک قرمز آکلندم رو ندیدم. هر روز دارم دیدار رو به تاخیر می اندازم. می ترسم نباشه یا خشک شده باشه یا به اندازه پارسال همین موقع ها که کشفش کرده بودم زیبا نباشه. 

هیچ نظری موجود نیست: