۱۳۹۱ دی ۲۷, چهارشنبه

جوجه کوچک من

جوجه کوچیک من، کسی که از وقتی توی شکم مامانش بود من اونجا بودم و با شکم مامانش بازی می کردم و هر روز اندازه اش می گرفتم. کسی که یک نصفه شبی به دنیا اومد که من یادمه که از خواب بیدارم کردن و گذاشتنم پیش همسایه. کسی که همه وسایل من رو همیشه به دوستاش قرض می داد ودیگه پس نمی گرفت. کسی که بدترین دعواهای زندگی ام رو باهاش کردم و هنوز بیشتر از همه مردم دنیا دوستش دارم. بیست و یک روز دیگه داماد می شه. مهمونی می گیره. می ره سر خونه و زندگی خودش. همه این بیست و هشت سال رو باور نکردم که بزرگ شده. بیست و یک روز دیگه مجبورم که باور کنم که بزرگ شده. بزرگ می شه و من نیستم که باهاش برقصم و پیش خودم فکر کنم که چقدر با مزه می رقصه. که چقدر بزرگ شده که قراره تکیه گاه یک آدم دیگه باشه. فقط بیست و یک روز دیگه مونده و من سعی می کنم تاریخ ها و روزها رو نشمرم. 
جوجه کوچیک من

هیچ نظری موجود نیست: