۱۳۹۲ بهمن ۱۴, دوشنبه

روزهایی که می رود

مغزم؟ مغزم اصلا الان ها توان جمع بندی و مرتب سازی نداره. بنابراین با اجازه فعلا به روش یک، دو، سه، چهاری در خدمتیم. 

1- با دوستم که رفته یک شهر دیگه سفر حرف می زنم. چت می کنم درواقع. از خودم توی چت خوشم می آد. (به قول بچه های پلاس، اسمایلی انسان خودشیفته). فکر می کنم به اینکه من آدم کتبی ام. خودم خود کتبی ام رو بیشتر دوست دارم. وقتی می نویسم احساسات شدید خوب و بدم، به سمت بالغ بودن سوق پیدا می کنه. این کمکی است که نوشتن به من می کنه. گوشه های تیزم رو صاف و صوف (سوف آیا؟) می کنه. 

2- گاهی تلاش کردن باعث بیشتر فرو رفتنه. توی آب که افتادی خیلی وقتها می گن به جای دست و پا زدن اگه خودت رو شل کنی، می آی روی آب و اونوقت می تونی به ترست غلبه کنی. می تونی فکر کنی و خودت رو دوباره پیدا کنی. شده حکایت این روزهای من. چندین ماه همه تلاشم رو کردم که یک رابطه دوستی رو به زور نگه دارم. از همه چیز مایه گذاشتم. از دوستی هام، از زمانم برای خانواده ام، از حسم، از اعصابم. بعد شش ماه، یک بعد از ظهر به این نتیجه رسیدم که دیگه نمی شه. دیگه تلاش فایده نداره. اگه بپذیرم که این دوستی تموم شده، اون وقت توقعم از رابطه می آد پایین و دیگه با رفتارها و توقع ها اذیت نمی شم. یادم افتاد بعد سال ها به رمان "وانهاده" سیمون دوبوار و اینکه چقدر موقع خوندن اون داستان فکر کرده بودم به همین کانسپت دست و پا نزدن و صبر کردن که موج ها بگذرن. 

3-ترم تابستون بهترین و بدترین زمان برای درس دادنه. اینقدر فشرده است که اصلا نمی فهمی که چه جوری شش هفته گذشت. البته برای من الان چهار هفته گذشته و تو هفته پنجم هستیم. ولی باورم نمی شه که این همه کار و این همه استرس رو از سر گذروندم و دو هفته دیگه کارم تموم می شه. خیلی خوشحالم که این کار رو قبول کردم. هر چند که سه ماهه که دست به تزم نزدم و هر چند استادم عصبانی است از این موضوع. فکر می کنم یک موقعی یک جایی آدم باید همه اسلحه ها و نقاب هاش رو بگذاره زمین و دست خالی بره توی میدون تا با خودش روبرو شه و ببینه با خودش چند چنده. این کلاس از اون فرصت ها بود برای من. 

4- آکلند گرم ترین روزهای سالش رو داره و همه جا خبر از برف است. تهران، شمال، کانادا. هر جا که آدم های دوست داشتنی من هستن. این تناقضه گاهی وقتا خنده داره. وقتی کولر ماشین هر چقدر زور می زنه نمی تونه خنکت کنه و همون موقع تو فیس بوکت عکس چندین سانت برف تو آمل رو می بینی. 

5- گفتم ترم تابستونی کوتاهه و همه اش باید کار کرد. نگفتم؟ همین نیم ساعت که جسته گریخته اینها رو نوشتم، شش تا ایمیل دارم از دانشجوهای استرس زده که فردا تحویل پروژه دارن. برم به سوال های تکراری و از روی استرسشون جواب مهربانانه بدم.  

هیچ نظری موجود نیست: