۱۳۹۲ بهمن ۱۵, سه‌شنبه

اميرحسين

روزهاي اولي كه مهاجرت كردم برام نوشت كه مواظب باش تنهايي مهاجرت خوردت نكنه. خنديدم. به اينكه يك آدمي با قدرت اجتماعي اون كه هر جا مي ره يك سري رابطه پررنگ درست مي كنه حالا به من هشدار تنها نموندن مي ده. 
دو سه سال طول كشيد تا بفهمم چي مي گه. كه بفهمم واسه آدم هايي كه يك ساله مي شناسنت تو يك عددي. يا در بهترين حالت اون كسي هستي كه از خودت نشون مي دي. حالا ديگه نمي توني خودت باشي. نمي توني  اونجوري كه مدلت بوده براي همه اين سالها صادقانه و رو بازي كني. حالا مي دونم كه براي نگه داشتن روابطت بايد سياست و دروغ بلد باشي. حتي اگه دروغش لبخند زدن باشه وقتي كه واقعا خوشحال نيستي. 
اينكه خودت رو عوض كني و به معاشرتت ادامه بدي يا به ارزشهات كه صداقت و روراستي است پاي بند بمونى و در نتيجه تنها بموني يك انتخاب فرديه. 
انتخابي كه سخته ، براي آدمي مثل من سخته و همينجاش است كه مي بيني تنهايي خوردت مي كنه. يا پا مي گذاري رو ارزش هات و خودت رو خورد مي كني يا مي چسبي دو دستي به خودت و اونوقت تنهايي خوردت مي كنه. 
بايد امروز زنگ بزنم به بهش و ازش بپرسم پيش بيني سه سال آينده ام چيه؟

هیچ نظری موجود نیست: