۱۳۹۲ بهمن ۱۷, پنجشنبه

همینجوری

به دوستم می گم فیس بوکم رو دی اکتیو کردم، می گه یک اشکال داره این کار. فکر می کنم تو ذهنم و اشکال ها رو لیست می کنم که حدس بزنم چی می خواد بگه. با خنده می گه ممکنه اینجوری تزت تموم شه. اون موقع می خندم. ولی بعد در طول روز که هی می آم می شینم پای کامپیوتر یا توی موبایل، وقتایی که معمولا فیس بوک چک می کنم، می بینم که واقعا دارم وقت اضافه می آرم. نه که حالا وقت اضافه رو ببرم بگذارم روی تزها. فعلا این دوهفته آینده رو وقت سرخاروندن ندارم. تا این کلاس تابستونی تموم شه. بعدش فعلا همه وقت اضافه رو صرف جواب ایمیل های دانشجوهای کوچولوی ترسیده می کنم که یک سوال تکراری رو تک تک ایمیل می زنن و ازت می پرسن. بعدش ولی برنامه دارم برای بیشتر کردن زمان کتاب خوندن و یک کم کمتر کردن لیست کتابهای "آرزو دارم بخوانم". 
تابستان دیوانه آکلند این روزها، دوست داشتنی است. هوا شیدا است. یک روز از گرما پرپر می زنی و یک روز مثل امروز، باد و بارون در حد زمستون داری. دل من ولی کجاست؟ پیش آدم برفی های تهران و آمل. پیش دوستام که تو اون ساختمون شهرک غرب کار می کنن و هر روز منظره خیابون ایران زمین برفی رو می بینن. 

هیچ نظری موجود نیست: