۱۳۹۳ مرداد ۲۰, دوشنبه

قالب آدمي

اينجا رو باز كردم كه براي ثبت در تاريخ بنويسم كه قالب تهي نكن دختر. ديدم اون بالا نوشته "قالب آدمي". مشخصه آدمي است كه قالب تهي كنه وقتي اينقدر ناآشنا دور و برشه. از خصوصيات انسان بودنه كه برسه به نقطه شكستن وقتي كه مجبور شده خم شه و بعدش ببينه كه هنوز يك سانت ديگه مي شده خم شد و نشكست. 

تو روزهاي بمباران و موشك باران تهران، وسط صداي كش دار آژير خطر بابام هي به من هشت ساله و محمد چهار ساله مي گفت "نترس بابا، نترس" الان فكر مي كنم كه خودش يك مرد بيست و هشت ساله، سي ساله بوده. مسووليت دوتا بچه و خانواده و زن داشته. چقدر خودش ترسيده بوده وقتي به ما مي گفته نترس بابا جون، نترس.دماغم رو مي كشم بالا و براش مي نويسم كه "نترس، من الان قوي هستم. نترس" ً به دل بابام فكر مي كنم. 


نگران مامان بابام بودم كه غصه دلتنگي و تنهايي من رو بخورن. به مامانم گفتم نگران من نباش. خوب مي مونم. گفت معلومه خوب مي موني. مگه قرار بود نموني. من دختر اين زنم. من مي تونم. 

هیچ نظری موجود نیست: