۱۳۹۳ شهریور ۱۰, دوشنبه

زنده ماندن یا جون سالم به در بردن

1- یک سری کلمه انگلیسی هستن که اگه بخوای فارسی شون رو استفاده کنی باید یک جمله کامل بگی. مثل survive. خواستم عنوان این پست رو بگذارم. بعد هر چی فکر کردم فارسی یک کلمه ای اش چی می شه به ذهنم نرسید. اون مفهومی که من می خوام بگم یک چیزی است شبیه "جون سالم به در بردن". ولی همین عبارت هم سالم موندن از یک فاجعه رو تداعی می کنه. من می خوام زنده موندن و دووم آوردن تو یک موقعیت سخت رو بگم. 
2-اعتراف می کنم که یک عمر کسانی رو که یک سال، نه سه سال، نه ده سال خارج از ایران زندگی کرده بودن و بعدش توی حرفاشون کلمه های انگلیسی می پروندن و "فارسی این چی می شه" می گفتن قضاوت می کردم. اعتراف می کنم که اشتباه می کردم. اعتراف می کنم که مهم کجا زندگی کردن نیست. وقتی بیشتر روز مغزت به یک زبان دیگه فکر می کنه، به خصوص وقتی هنوز هم بهش تسلط نداری، سیمات قاطی می کنن. بیشتر از همه هم خودت از ضعیف شدن زبانت و گم کردن کلماتت اذیت می شی. به چشم خودت می بینی که داره چی پیش می آد. تنها کاری که از دستت برمی آد خوندن و خوندن و خوندن و نوشتن است. بیشتر از این واقعا نمی دونم چه باید کرد.
3- اومدم بنویسم که مرد رفت و من به زندگی نرمال برگشتم. به مدرسه، به سریال دیدن، به خونه. تا وقتی بتونم مشق هام رو جمع کنم و بهش بپیوندم. بعد به حساب خودم، براساس احساسم، یک دو هفته ای می شه رفته.یعنی زمان اینقدر کش اومده برام. بعد وقتی شمردم دیدم که فقط پنج شبه رفته. اومده بودم بنویسم که "جون سالم به در بردم". که ماهی سیاه کوچولو راست می گفت که راه که بیفتیم ترسمون می ریزه. اومده بودم که بنویسم خیلی خیلی آسونتر از جهنمی که تصورکرده بودم گذشت این روزها. ولی بعد که شمردم و دیدم که فقط پنج روز گذشته. پشیمون شدم. ولش کن. 


هیچ نظری موجود نیست: