۱۳۹۳ شهریور ۱۲, چهارشنبه

گذر زمان

شده ام مثل اين زوج هايي كه هفته گرد و ماه گرد دوستي شون رو جشن مي گيرن. امروز شد يك هفته از رفتن روزبه و درست يك هفته شده كه من حتي يك قطره اشك هم نريختم. انگار منتظرم كه يك قطار بياد از روم رد شه. سلام اميرحسين. هر روز منتظرم راش آدرنالين بخوابه و من بفهمم چه بلايي سرم اومده. ولي هنوز نشده. امروز كه به هفته پيش فكر كردم و همزمان آهنگ "اگه يك روز بري سفر" پخش مي شد، قلقلك يك قطره اشك رو ديدم كه از اون ته راه افتاد. هنوز به مژه هام نرسيده بود كه يك كسي يك جايي افسارش رو كشيد و خشك شد. اون پتروسي كه با انگشتش جلوي اشك من رو گرفته نمي دونه اين يك مكانيزم رواني آرام كننده است. نمي دونه اگر گريه نكني دردت مي شه يك گوله داغ و توي گلوت مي مونه. بچه است ديگه. احمقه.

هیچ نظری موجود نیست: